در قرآن مجيد و روايات اهلبيت عليهم السلام بحث رجعت از جايگاه ويژهاى برخوردار است، زيرا بسيارند كسانى كه در دنيا به همه ارزشهائى كه شايسته آن هستند نمىرسند يا به همه مجازاتهائى كه مستحق آن هستند عقوبت نمىشوند و شايد خود را يله و رها مىبينند در حالى كه خداوند منتقم مظلومان است و خصم ظالمان.
در اين مجموعه در رابطه با چگونگى بازگشت انسانها قبل از قيامت و بعد از ظهور حجت خداوند، امام زمان ارواحنا فداه بحث خواهد شد.
اميد است مورد عنايت خداوند و اهلبيت عليهم السلام قرار گيرد.
در اين مقاله ابتدا در رابطه با رجعت از ديدگاه آيات و روايات بحثى مطرح مىگردد، آنگاه به آيه 83 سوره نمل، دليلى بر رجعت است اشاره خواهد شد، سپس سه نكته پىگيرى مىشود، 1. دابّة الأرض چيست؟ 2. رجعت در كتاب و سنت و بعد به گفتار مرحوم سيد مرتضى كه از بزرگان شيعه است مىپردازيم و فشردهاى از بحثها خواهد آمد و آنگاه مسئله وقوع رجعت در پنج مورد از امتهاى پيشين و اعتقاد به رستاخيز در مقياس وسيع و تهمت احمد امين مصرى به شيعه در مسأله رجعت مطرح مىگردد و 3. فلسفه رجعت و رجعت در سخن امام صادق عليه السلام و اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده منافاتى ندارد و نيز رجعت از ضروريات مذهب شيعه است و آنگاه آميخته شدن خرافات با رجعت و مباحثى پيرامون رجعت و بازگشت به دنيا و نعمت اسرار آميز حيات ذكر مىگردد و سه نكته مورد كاوش قرار خواهد گرفت، 1. اشارهاى به رجعت و تناسخ و عود ارواح 2. آسمانهاى هفتگانه 3. عظمت كائنات و امكان رجعت در آيه 56 بقره و تقاضاى عجيب! بحث مىشود و سپس مطرح مىگردد كه آيه 56 بقره دلالت بر امكان رجعت دارد و آيه 11 مومن، نمىتواند ناظر به رجعت باشد و بحث دو مرگ و دو حيات و در نهايت مسئله دعاى دور از حاجت! عنوان خواهد شد.
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لايُوقِنُونَ.
هنگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبندهاى را از زمين براى آنها خارج مىكنيم كه با آنها تكلم مىكند و مىگويد: مردم به آيات ما ايمان نمىآورند.
وَ يَوْمَ نحْشرُ مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِئَايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ.
به خاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مىكردند محشور مىكنيم و آنها را نگه مىداريم تا به يكدگر ملحق شوند.
حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.
تا زمانى كه (به پاى حساب) مىآيند به آنها مىگويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق برنيامديد شما چه اعمالى انجام مىداديد.
وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِم بِمَا ظلَمُوا فَهُمْ لا يَنطِقُونَ.
در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مىشود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.1
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و به پيامبر مىگفتند: چرا اين عذابها را كه به ما وعده مىدهى دامن ما را نمىگيرد؟! چرا قيامت بر پا نمىشود؟! در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مىگيرد كرده، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مىسازد.
مىگويد: هنگامى كه فرمان عذاب فرا مىرسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مىگيرند، جنبندهاى را از زمين، براى آنان خارج مىكنيم كه با آنها سخن مىگويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمىآورند.
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لايُوقِنُونَ.
منظور از وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ صدور فرمان خدا و مجازاتى است كه به آنها قول داده شده، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانههاى آن است، نشانههائى كه با مشاهده آن هر كس خاضع و تسليم مىشود و يقين پيدا مىكند كه وعدههاى الهى هم حق بوده و قيامت نزديك است، و در آن حال درهاى توبه بسته مىشود، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت.
البته اين دو معنى از يكديگر جدا نيست، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأم است.
اما در اينكه اين جنبنده زمينى چيست و كيست؟ و برنامه و رسالت او چگونه است؟ قرآن به صورت سربسته بيان كرده، و گوئى مىخواسته است به اجمال از آن بگذرد كه گاهى تاثير سخن در آن است كه مطلب هولانگيز را در پرده بگويند.
همين اندازه مىگويد: موجود متحرك و جنبندهاى است كه خدا او را از زمين در آستانه رستاخيز، ظاهر مىسازد، او با مردم سخن مىگويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمىآورند.
به تعبير ديگر:
كار او اين است صفوف را از هم جدا مىكند و منكران و منافقان را از مؤمنان مشخص مىسازد، اين است برنامه او.
بديهى است منكران با ديدن اين صحنه به خود مىآيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مىشوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است.
درباره جزئيات دابة الارض و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى، در كتب تفسير و حديث شيعه و اهل سنت، مطالب بسيارى وارد شده است كه ما در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
سپس به يكى ديگر از نشانههاى رستاخيز اشاره كرده مىگويد: بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مىكردند محشور مىكنيم، و آنها را نگه مىداريم تا به يكديگر ملحق شوند
وَ يَوْمَ نحْشرُ مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِئَايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ.
و روزى كه از هر امتى گروهى از منكران آيات خود را محشور گردانيم و سپس به هم بپيوندند.2
حشر: به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است.
فوج: چنانكه راغب در مفردات مىگويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مىكنند.
يوزعون: به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيتهاى زياد گفته مىشود، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم.
بنا بر اين از مجموع آيه چنين استفاده مىشود كه روزى فرا خواهد رسيد كه از هر قوم و جمعيتى خداوند گروهى را محشور مىكند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مىسازد.
بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مىدانند، چرا كه اگر اشاره به خود رستاخيز و قيامت باشد، تعبير به مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً (از هر جمعيتى، گروهى) صحيح نيست، زيرا در قيامت، همه محشور مىشوند، چنانكه قرآن مىگويد:
...وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أحَداً.
ما آنها را محشور مىكنيم و احدى را ترك نخواهم گفت.3
شاهد ديگر: اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانههاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات آينده نيز به همين موضوع اشاره مىشود، بنا بر اين بعيد به نظر مىرسد كه آيات قبل و بعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز هماهنگى آيات ايجاب مىكند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت باشد.
در اين زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى رجعت به آن اشاره خواهد شد.
ولى مفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مىدانند، و ذكر كلمه فوج را اشاره به رؤساء و سردمداران هر گروه و جمعيت مىشمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تفسير برمىخيزد گفتهاند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد! ولى مىدانيم هم تفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير.
سرانجام، اين گروه را به پاى محاسبه مىآورند و خداوند به آنها مىگويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد؟!
حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.
چون گردآمدند فرمايد آيا آيات مرا دروغ انگاشتيد، حال آنكه به آنها احاطه علمى نداشتيد، يا خود چه كارها كرديد.4
گوينده اين سخن خداوند است و منظور از آيات، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است.
و منظور از جمله و لم تحيطوا بها علما يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگاهى يابيد به تكذيب آن پرداختيد و اين نهايت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤال مىشود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان، و ديگر از اعمالى كه انجام مىدادند.
اگر آيه فوق درباره قيامت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد - چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مىكند - اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است، آنها را مورد بازپرسى قرار مىدهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مىكند، و اين مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود، چنانكه بسيارى از مجرمان، حد شرعى در اين جهان مىخورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است. بديهى است اين مجرمان در مقابل هيچيك از اين دو سؤال پاسخى ندارند كه بدهند لذا در آخرين آيه مورد بحث، اضافه مىكند: فرمان عذاب الهى در مورد آنها صادر مىشود و آنها سخنى ندارند كه بگويند!
وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ.
و به خاطر ستمى كه ورزيده بودند، حكم [عذاب] بر آنان تعلق گيرد، و سخن نگويند.5
اين عذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم.
دابّه به معنى جنبنده و ارض به معنى زمين است، و بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند دابه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمىشود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نيز در بر مىگيرد، چنانكه در آيه مىخوانيم:
و ما مِنْ دَابَّةٍ فِى اْلأَرْضِ إلاّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها...
هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است.6
و آمده است:
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ...
اگر خداوند مردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مىكرد، جنبندهاى را بر صفحه زمين باقى نمىگذاشت.7
و در آيه ديگرى مىخوانيم:
إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ.
بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمىفهمند.8
اما در مورد تطبيق اين كلمه، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته، گوئى بنا بر اجمال و ابهام بوده، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مىگويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مىكند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين، بحثهاى زيادى در اين زمينه ديده مىشود كه در يك جمع بندى مىتوان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:
تفسير 1 - گروهى آن را يك موجود جاندار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانستهاند، و براى آن عجائبى نقل كردهاند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است.
اين جنبنده در آخر زمان ظاهر مىشود، و از كفر و ايمان سخن مىگويد و منافقين را رسوا مىسازد و بر آنها علامت مىنهد.
تفسير 2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مىدانند، يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك و جنبنده و فعال كه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامتگذارى آنها است، حتى از پارهاى از روايات استفاده مىشود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او است، و مىدانيم عصاى موسى، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سليمان، رمز حكومت و سلطه الهى است، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است! در حديثى از حذيفه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در توصيف دابّة الأرض چنين آمده است:
لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤمن بين عينيه، و يكتب بين عينيه مؤمن و تسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان.
او به قدرى نيرومند است كه هيچكس به او نمىرسد و كسى از دست او نمىتواند فرار كند، در پيشانى مؤمن علامت مىگذارد و مىنويسد مؤمن و در پيشانى كافر علامت ميگذارد و مىنويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است.
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على عليه السلام تطبيق شده است:
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام مىخوانيم:
مردى به عمار ياسر گفت آيهاى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته است، عمار گفت: كدام آيه؟ گفت آيه:
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لايُوقِنُونَ.
و چون حكم [عذاب] ما بر آنان تعلق گرفت بر ايشان دابة الارض را از زمين برآورديم كه با آنان سخن بگويد كه مردم به آيات ما يقين نداشتهاند.9
اين كدام جنبنده است؟ عمار مىگويد: به خدا سوگند من روى زمين نمىنشينم، غذائى نمىخورم و آبى نمىنوشم تا دابّة الأرض را به تو نشان دهم! سپس همراه آن مرد به خدمت على عليه السلام آمد، در حالى كه غذا مىخورد هنگامى كه چشم امام عليه السلام به عمار افتاد، فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام عليه السلام غذا خورد.
آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مىنگريست، چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعدهاش وفا نكند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است.
هنگامى كه عمار برخاست و با على عليه السلام خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كرده گفت: عجيب است تو سوگند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين ننشينى مگر اينكه دابّة الأرض را بمن نشان دهى؟ عمار در جواب گفت:
اريتكها ان كنت تعقل! من او را به تو نشان دادم اگر مىفهميدى!.
نظير همين حديث در تفسير عياشى از ابوذر رحمة الله عليه نقل شده است.
علاّمه مجلسى در بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق عليه السلام چنين نقل مىكند كه: على عليه السلام در مسجد خوابيده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله آنجا آمد، على عليه السلام را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله!: برخيز اى جنبنده الهى كسى از ياران عرض كرد اى رسولخدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسمى بناميم؟ پيامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است، و او است دابة الارض كه خداوند در قرآن فرموده:
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ ...
و چون حكم [عذاب] ما بر آنان تعلق گرفت بر ايشان دابة الارض را از زمين برآورديم كه با آنان سخن بگويد كه مردم به آيات ما يقين نداشتهاند.10
سپس فرمود: اى على! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مىكند و وسيلهاى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مىنهى.
طبق اين روايات، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيهاى كه بعدا درباره رجعت مىآيد هماهنگ مىباشد.
مرحوم ابوالفتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مىنويسد:
بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده، دابّة الأرض كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان عليه السلام است.
با در نظر گرفتن اين حديث و احاديث فوق، مىتوان از دابّة الأرض مفهوم كلىترى را استفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مىكنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مىسازند منطبق مىشود.
اين تعبير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پيروزى و حكومت است با او است قرينهاى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان.
و نيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤمن و كافر را نشانهگذارى مىكند و صفوفشان را مشخص مىسازد با انسان سازگار است.
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است.
در يك جمع بندى به اينجا مىرسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مىرود (هر چند در قرآن كرارا در مفهوم اعم و يا در مورد انسانها استعمال شده) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مىدهد منظور از دابّة الأرض در اينجا انسانى است با ويژگيهائى كه در بالا ذكر كرديم، انسانى است بسيار فعال، مشخص كننده خط حق و باطل، مؤمن و منافق و كافر، انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مىشود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است.
از مسائلى كه در آيات مورد بحث قابل ملاحظه است، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است.
رجعت از عقائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است: بعد از ظهور مهدى عليه السلام و در آستانه رستاخيز گروهى از مؤمنان خالص و كفار و طاغيان بسيار شرور به اين جهان بازمىگردند، گروه اول مدارجى از كمال را طى مىكنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مىبينند.
مرحوم سيد مرتضى كه از بزرگان شيعه است چنين مىگويد:
خداوند متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفتهاند به اين جهان بازمىگرداند، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شركت جويند، و نيز گروهى از دشمنان سرسخت را بازمىگرداند تا از آنها انتقام گيرد.
سپس مىافزايد:
دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمىتواند قدرت خدا را بر اين امر انكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چنان اين موضوع را انكار مىكنند كه گوئى آن را محال و غير ممكن مىشمرند.
بعد اضافه مىكند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است.
البته از كلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمىآيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را به معنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت عليهم السلام تفسير مىكردند، نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمهاى به اجماع نمىزند.
بحث 1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست، همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جاهليت از مساله معاد است و سخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مىباشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمىبيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است.
بحث2 - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده:
الف - در مورد پيامبرى كه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چگونه خداوند اينها را پس از مرگ زنده مىكند، اما خدا او را يكصد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن، فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت.
اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمىكند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا.
أوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أنّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أعْلَمُ أنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ
يا [داستان] كسى را كه بر شهرى گذشت كه سقفها و ديوارهايش فرو ريخته بود، [در دل] گفت چگونه خداوند [اهل] اين [شهر] را پس از مرگشان زنده مىكند آنگاه خداوند او را [به مدت] صد سال ميراند، سپس زندهاش كرد، [ و به او] گفت چه مدت [در اين حال] ماندهاى گفت يك روز يا بخشى از يك روز [در اين حال] ماندهام، فرمود چنين نيست، صد سال [در چنين حالى] ماندهاى، به خوردنى و نوشيدنىات بنگر كه [با گذشت زمان] ديگرگون نشده است، و به درازگوشت بنگر، و [بدينسان] تو را مايه عبرت مردم خواهيم ساخت، و به استخوانها بنگر كه چگونه فراهمشان مىنهيم، سپس بر آنها [پرده] گوشت مىپوشانيم، و هنگامى كه [حقيقت امر] بر او آشكار شد، گفت مىدانم كه خداوند بر هر كارى تواناست.11
ب - قرآن سخن از جمعيت ديگرى به ميان مىآورد كه از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كردند و) از خانههاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد.
أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أحْياهُمْ إنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ
آيا [داستان] كسانى را كه هزاران هزار بودند و از بيم مرگ از خانه و كاشانه خويش به در رفتند، ندانستهاى كه خداوند به آنان گفت بميريد [و مردند] سپس زندهشان كرد، چرا كه خداوند بر مردم بخشش و بخشايش دارد، ولى بيشترين مردم سپاس نمىگزارند.12
گرچه بعضى از مفسران كه نتوانستهاند وقوع چنين حادثه غير عادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمردهاند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در برابر ظهور بلكه صراحت آيه در وقوع اين مساله، قابل قبول نيست.
ج - درباره بنى اسرائيل مىخوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند:
وَ إذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أنْتُمْ تَنْظُرُونَ.
و ياد كنيد كه گفتيد اى موسى ما [سخن] تو را باور نمىكنيم مگر آنكه خداوند را آشكارا ببينيم، آنگاه [به چشم خود] ديديد كه صاعقه بر شما فرود آمد.
ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.
آنگاه پس از مردنتان، شما را [ديگر بار] زنده كرديم، تا سپاس بگزاريد.13
د - ضمن بر شمردن معجزات عيسى عليه السلام مىخوانيم:
إذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتى عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إذْ أيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِى الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ إذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنى فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنى وَ تُبْرِىُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْنى وَ إذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنى وَ إذْ كَفَفْتُ بَنى إسْرائيلَ عَنْكَ إذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إنْ هذا إلاّ سِحْرٌ مُبينٌ.
آنگاه خداوند گويد اى عيسى بن مريم نعمتم را بر خود و بر مادرت به ياد آور كه تو را به روح القدس يارى دادم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى] با مردم سخن گفتى، و ياد كن كه به تو كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم، و ياد كن كه به اذن من از گل چيزى به هيأت پرنده مىساختى و در آن مىدميدى آنگاه [آن] به اذن من پرنده [اى جاندار] مىشد و به اذن من نابيناى مادرزاد و پيس را بهبود مىبخشيدى، و ياد كن كه مردگان را به اذن من زنده [از گور] بيرون مىآوردى، و ياد كن كه چون براى بنى اسراييل معجزاتى آوردى [آسيب و آزار] آنان را از تو باز داشتم، آنگاه كفرپيشگان ايشان مىگفتند اين جز جادوى آشكار نيست.14
اين تعبير نشان مىدهد كه مسيح عليه السلام از اين معجزه خود (احياى موتى) استفاده كرد، بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مىشود.
ه’: بالاخره در مورد كشتهاى كه در بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مىگويد:
دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حيات بازگردد (و قاتل خود را معرفى كند و نزاع خاتمه يابد)
وَ إذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَأْتُمْ فيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ.
و ياد كنيد كه چون كسى را كشتيد و در باره او به ستيزه پرداختيد [و به گردن همديگر انداختيد] و خداوند آشكاركننده چيزى است كه پنهان مىساختيد.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
آنگاه گفتيم بخشى از بدن گاو را به او [بدن آن كشته] بزنيد [تا زنده شود و] خداوند اين چنين مردگان را زنده مىكند و معجزات خويش را به شما مىنماياند تا بينديشيد.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أوْ أشَدُّ قَسْوَةً وَ إنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَ إنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ.
سپس دلهايتان پس از آن سخت شد، همانند سنگ، يا از آن سختتر، حال آنكه از بعضى از سنگها جويباران مىشكافد و بعضى از آنهاست كه مىشكند و آب از آنها بيرون مىآيد و بعضى از آنهاست كه از خشيت الهى [از كوه] فرو مىافتد و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.15
علاوه بر اين پنج مورد، موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مىشود همچون داستان اصحاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود
أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً.
آيا پنداشتهاى كه [داستان] اصحاب كهف و رقيم كه از آيات ماست شگفتآور است.
إذْ أوَى الْفِتْيَةُ إلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّىْ لَنا مِنْ أمْرِنا رَشَداً.
چنين بود كه جوانمردان به غار پناه بردند و گفتند پروردگارا رحمتى از سوى خويش به ما ارزانى دار و كار ما را به سامان آور.
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً.
آنگاه در همان غار بر [چشمها و] گوشهايشان تا چندين سال پرده كشيديم.
ثمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أيُّ الْحِزْبَيْنِ أحْصى لِما لَبِثُوا أمَداً.
آنگاه از خواب بيدارشان ساختيم تا معلوم بداريم كه كدام يك از دو گروه، حساب مدت درنگ [و خواب]شان را بهتر مىشمارد.
نحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدًى.
ما داستانشان را به راستى و درستى بر تو مىخوانيم: ايشان جوانمردانى بودند كه [در نهان] به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما بر هدايتشان افزوديم.
وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إلهاً لَقَدْ قُلْنا إذاً شَطَطاً.
و دلهايشان را استوار داشتيم كه برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است، ما جز او خدايى نمىپرستيم كه در آن صورت هر چه بگوييم باطل گفتهايم.
هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً.
اينان قوم ما هستند كه به جاى او خدايانى را به پرستش گرفتهاند، چرا برهانى آشكار بر [حقانيت] آنان نمىآورند پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خداوند دروغ بندد.
وَ إذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّىْ لَكُمْ مِنْ أمْرِكُمْ مِرفَقاً.
و چون از ايشان و آنچه جز خداوند مىپرستند، كناره گرفتيد، در آن غار جاى گيريد تا پروردگارتان رحمت خويش را بر شما بگستراند و كار شما را به سامان آورد.
و تَرَى الشَّمْسَ إذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ إذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فى فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً.
و خورشيد را چون طلوع مىكرد مىديدى كه از غارشان به سوى دست راست مىگرايد و چون غروب مىكرد از دست چپ آنان برمىگذشت و آنان در گستره غار بودند، اين از آيات الهى است، هر كس كه خداوند هدايتش كند رهيافته است و هر كس را كه او در بيراهى واگذارد، هرگز برايش سرور و راهنمايى نمىيابى.
و تَحْسَبُهُمْ أيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً.
و آنان را بيدار مىانگاشتى، حال آنكه خفته بودند، و ايشان را [از چپ] به راست و [از راست] به چپ مىگردانديم و سگشان بازوانش را بر درگاه غار گشوده بود، چون به ايشان مىنگريستى، گريزان به آنان پشت مىكردى و از ايشان هراسان مىشدى.
وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أيُّها أزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أحَداً.
و بدينسان بود كه آنان را از خواب بيدار كرديم تا در ميان خويش همپرسى كنند، [چنانكه] يكى از آنان گفت چه مدت در اينجا ماندهايد [در پاسخش] گفتند به اندازه يك روز يا بخشى از روز [در اينجا] ماندهايم، [ديگران] گفتند پروردگارتان آگاهتر است كه چه مدت ماندهايد، حال يكى از خودتان را با اين درهمتان به سوى شهر بفرستيد تا ببيند كه خوراك بهتر كجاست، و خوراكى از آن برايتان [بخرد و] بياورد و پنهانكارى كند و هيچ كس را از حال شما آگاه نگرداند.
إنَّهُمْ إنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أوْ يُعيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إذاً أبَداً.
چرا كه آنان اگر بر شما دست يابند سنگسارتان مىكنند يا شما را [با زور] به آيين خويش درمىآورند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهيد شد.
وَ كَذلِكَ أعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها إذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.
و بدينسان ديگران را از حال ايشان با خبر گردانديم تا بدانند كه وعده الهى راست و درست است و در قيامت ترديدى نيست، هنگامى كه در ميان خويش بگومگو كردند و [عدهاى] گفتند بر جايگاه آنان يادمانى بسازيد، پروردگارشان به احوال آنان آگاهتر است، [و] كسانى كه مهار كار ايشان را در دست داشتند گفتند بر جايگاه آنان [زيارتگاه و] معبدى خواهيم ساخت.
سيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّى أعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إلاّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ إلاّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أحَداً.
زودا كه بگويند آنان سه تن بودند، چهارمينشان سگشان بود، و بگويند پنج تن بودند، ششمينشان سگشان بود كه همه از روى حدس و گمان است، و گويند هفت تن بودند و هشتمينشان سگشان بود، بگو پروردگار من به عده آنان داناتر است، هيچ كس عده آنان را نمىداند جز معدودى، پس در كار و بار آنان جز در حدى سطحى بگومگو مكن و از احدى از آنان در باره آنان نظرخواهى مكن.
و لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً.
و هرگز در هيچ كارى مگو كه من فردا كننده آن هستم.
إلاّ أنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسى أنْ يَهْدِيَنِ رَبّى ِلأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.
[و بگو] مگر آنكه خدا بخواهد، و چون [ان شاء اللَّه گفتن را] فراموش كردى [هنگامى كه به ياد آوردى] پروردگارت را ياد كن و بگو باشد كه پروردگارم مرا به راهى نزديكتر از اين به صواب هدايت كند.
وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً.
و در غارشان سيصدسال ماندند و نه سال هم بر آن افزودند.
قُلِ اللَّهُ أعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أبْصِرْ بِهِ وَ أسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيِّ وَ لا يُشْرِكُ في حُكْمِهِ أحَداً.
بگو خداوند به مدت ماندنشان داناتر است، علم غيب آسمانها و زمين خاص اوست، چقدر بينا و چقدر شنواست، ايشان را جز او سرورى نيست، و در فرمانروايى خود كسى را شريك نمىسازد.16
و داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم عليه السلام كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مورد انسانها براى او مجسم سازند
و إذْ قالَ إبْراهيمُ رَبِّ أرِنى كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فَخُذْ أرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ.
و آنگاه كه ابراهيم گفت پروردگارا به من بنماى كه چگونه مردگان را زنده مىكنى، فرمود مگر ايمان ندارى گفت چرا، ولى براى آنكه دلم آرام گيرد، فرمود چهار پرنده بگير [و بكش] و پاره پاره كن [و همه را در هم بياميز]، سپس بر سر هر كوهى پارهاى از آنها را بگزار، آنگاه آنان را به خود بخوان تا شتابان به سوى تو آيند و بدان كه خداوند پيروزمند فرزانه است.17
كه در مساله رجعت نيز قابل توجه است.
بهر حال چگونه ممكن است كسى قرآن را بعنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با اين همه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است؟ مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمىشود؟ كسيكه رستاخيز را در آن مقياس وسيعش مىپذيرد، چگونه ميتواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را مسخره كند؟
و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجرالإسلام بگويد:
أليهوديّة ظهرت بالتّشيّع بالقول بالرّجعة!.
آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است!.
راستى چه فرقى ميان اين گفتار احمد امين، و تعجب و انكار اعراب جاهليت در مقابل معاد جسمانى است؟!
بحث 3 - آنچه تا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مىكرد آنچه وقوع آنرا تاييد مىكند روايات زيادى است كه از جمعى از ثقات از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شده است، و از آنجا كه بحث ما گنجايش نقل آنها را ندارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مىگويد:
چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت عليهم السلام ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود دويست حديث مىرسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات، و علماى اعلام، در بيش از پنجاه كتاب آوردهاند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است؟!.
مهمترين سؤالى كه در برابر اين عقيده مطرح مىشود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست؟ با توجه به آنچه از روايات اسلامى استفاده مىشود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤمنان صالحالعملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و همچنين كفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نظر مىرسد كه بازگشت مجدد اين دو گروه به زندگى دنيا به منظور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است.
به تعبير ديگر گروهى از مؤمنان خالص كه در مسير تكامل معنوى با موانع و عوائقى در زندگى خود روبرو شدهاند و تكامل آنها ناتمام مانده است حكمت الهى ايجاب مىكند كه سير تكاملى خود را از طريق بازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بناى اين حكومت شركت جويند، چرا كه شركت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است.
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است.
امام صادق عليه السلام در حديثى مىفرمايد:
أنَّ الرّجعة ليست بعامّة، و هى خاصّة، لا يرجع الاّ من محض الايمان محضاً، أو محض الشرك محضاً.
رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مىكنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.
ممكن است آيه:
و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون
حرام است بر شهرهائى كه بر اثر گناه نابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز بازنمىگردند.18
نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مىگويد كه در اين جهان به كيفر شديد خود رسيدند و از آن روشن مىشود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند (دقت كنيد).
اين احتمال نيز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر به عنوان دو درس بزرگ و دو نشانه مهم از عظمت خدا و مساله رستاخيز (مبدء و معاد) براى انسانها است، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودى نداشته باشند.
بحث 4 - بعضى تصور كردهاند اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست.
از آنچه در بالا گفتيم روشن مىشود كه اين اشتباه محض است زيرا بازگشت آنها به اين جهان در يك شرائط عادى است و از آزادى كامل برخوردارند.
و اينكه بعضى مىگويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سوى حق بازگردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفتهاند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى در آن متصور نيست.
همانگونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا براى جبران خطاهاى خود مىكنند مىگويد:
...وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ...
... و اگر بازگردانده مىشدند، بيشك به همانچه از آن نهى شده بودند، برمىگشتند...19
و نيز اينكه بعضى گفتهاند رجعت با اين آيه:
حَتّى إذا جاءَ أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.
آنگاه كه يكى از ايشان را مرگ فرا رسد، گويد پروردگارا، مرا باز گردانيد.
لعَلّى أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.
باشد كه در آنچه فروگذار كردهام، كارى شايسته پيش گيرم، حاشا، اين سخنى است كه او [ظاهرا] گوينده آن است، و پيشاپيش آنان [زندگى] برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.20
سازگار نيست، زيرا طبق اين آيه، مشركان تقاضاى بازگشت به جهان مىكنند تا عمل صالح انجام دهند و مىگويند: رَبِّ ارْجِعُونِ لعَلّى أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ...
اما به آنها پاسخ منفى داده مىشود و گفته مىشود: كَلاّ إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها پاسخ آن با توجه به اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مىگردد.
بحث 5 - آخرين سخن اينكه:
شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آن را از مكتب ائمه اهلبيت عليهم السلام گرفته است، منكران رجعت را كافر نمىشمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام، بنا بر اين رشته اخوت اسلامى را با ديگران بخاطر آن نمىگسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مىدهد.
اين نيز قابل توجه است كه: احيانا خرافات بسيارى با مساله رجعت آميخته شده كه چهره آن را در نظر بعضى دگرگون ساخته است، لازم است پايه را بر احاديث صحيح بگذاريم و از احاديث مخدوش و مشكوك بپرهيزيم.
اين فشردهاى بود از مباحث مربوط به رجعت و براى اطلاع از خصوصيات و جزئيات ديگر بايد به كتبى كه در اين زمينه نوشته شده است مراجعه شود.
با توجه به همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهل تسنن به شيعه (همانند آنچه آلوسى در روح المعانى ذيل آيات مورد بحث آورده) روشن مىشود كه اين ايراد كنندگان چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند!.21
كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.
چگونه به خداوند كافر مىشويد در حالى كه شما اجسام بىروحى بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را مىميراند، و بار ديگر شما را زنده مىكند، سپس به سوى او باز مىگرديد (بنابر اين نه حيات و زندگى شما، از شما است و نه مرگتان، آنچه داريد از خدا است).
هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فى الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ استَوَى إِلى السمَاءِ فَسوَّاهُنَّ سبْعَ سمَوَتٍ وَ هُوَ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ.
او خدائى است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريده سپس به آسمان پرداخت، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.22
نعمت اسرار آميز حيات
قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديدههاى شگفت انگيز آفرينش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مىسازد، و دلائلى را كه در آيات قبل 23 در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مىكند.
قرآن در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمىگذارد و آن مساله پيچيده حيات و زندگى است.
نخست مىگويد:
چگونه شما خدا را انكار مىكنيد در حالى كه اجسام بىروحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد
كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ.24
قرآن به همه ما يادآورى مىكند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بىجان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود.
ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مىباشيد، اعضاء و دستگاههاى مختلف، حواس و ادراك به شما داده شده، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به خويشتن داديد؟ بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مىكند كه اين نعمت از خود او نيست، بلكه از ناحيه يك مبدء عالم و قادر به او رسيده است، كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مىدانسته، و بر تنظيم آن قدرت داشته، آنگاه جاى اين سؤال است كه پس چرا به خدائى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مىورزيد؟.
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيدهتر از مساله حيات و زندگى نداريم، چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى طبيعى نصيب بشر گرديده، هنوز معماى حيات گشوده نشده است اين مساله آنقدر اسرار آميز است كه افكار مليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده، ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پىگير، انسان از رموز حيات، تدريجا آگاه گردد، ولى مساله اين است كه آيا هيچكس مىتواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بىشعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد.
اينجا است كه مىگوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است كه پيرامون آن كتابها نگاشتهاند، و قرآن در آيه فوق مخصوصا روى همين مساله تكيه كرده است، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مىگذريم.
پس از يادآورى اين نعمت، دليل آشكار ديگرى را يادآور مىشود و آن مساله مرگ است مىگويد: سپس خداوند شما را مىميراند: ثُمَّ يُمِيتُكُمْ
انسان مىبيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مىميرند و جسد بىجان آنها زير خاكها مدفون مىشود، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است، چه كسى هستى را از آنها گرفت؟ اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانى باشد، اينكه از آنها گرفته مىشود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده.
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است، چنانكه مىخوانيم:
وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فى سِتَّةِ أيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إنْ هذا إلاّ سِحْرٌ مُبينٌ
و او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود، تا سرانجام شما را بيازمايد [و معلوم بدارد] كه كدامتان نيكوكردارتريد، و اگر بگويى شما بعد از مرگ برانگيخته مىشويد، كافران گويند اين جز جادوى آشكار نيست.25
الَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ
او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد.
كسى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكردارتريد، و او پيروزمند آمرزگار است.26
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل ديگر در دنباله اين بحث به ذكر مساله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، مىگويد: سپس بار ديگر شما را زنده مىكند: ثُمَّ يحْيِيكُمْ البته اين زندگى پس از مرگ به هيچوجه جاى تعجب نيست، چرا كه قبلا نيز انسان چنين بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بىجان، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است (هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد!).
عجب اينكه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشته و دارند در حالى كه حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته مىدانند.
جالب اينكه قرآن در آيه فوق، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان انسان گشوده، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات، و سپس مساله معاد را در برابر او مجسم ساخته است.
و در پايان اين آيه مىگويد: سپس به سوى او بازگشت مىكنيد: ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.
مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مىباشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مىكنيد شاهد اين گفته آيهاى است كه مىفرمايد:
وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إلَيْهِ يُرْجَعُونَ.
خداوند مردگان را برمىانگيزد سپس به سوى او بازگشت مىكنند.27
ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه صفر است شروع كرده و به سوى بىنهايت كه ذات پاك پروردگار است پيش مىروند، بنابر اين با مردن، تكامل تعطيل نمىشود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى، عاليتر باز مىگردد و سير تكاملى او ادامه مىيابد.
پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مىگويد:
هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فى الأَرْضِ جَمِيعاً
او خدائى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده28
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص ميكند، و درست از اينجا در مىيابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش و عظيمى آفريده است، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مىشود، بلكه در قرآن آيات فراوانى مىيابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مىكند، چنانكه آمده است:
و سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى اْلأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.
آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد.29
و در جاى ديگر بطور مشروحتر مىخوانيم:
...وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ...
... و براى شما كشتيها را رام ساخته كه به فرمان او در دريا روان شوند.30
... وَ سَخَّرَ لَكُمُ اْلأَنْهارَ...
و رودباران را نيز براى شما رام كرده است.31
... وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ...
و خورشيد و ماه را رام شما كرد كه پيوسته روانند.32
... وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ...
و خورشيد و ماه را رام شما كرد كه پيوسته روانند و شب و روز را [نيز] براى شما رام كرد.
33
وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.
و براى شما شب و روز و خورشيد و ماه را رام كرد، و ستارگان به فرمان او رام شدهاند، بى گمان در اين براى خردورزان مايه عبرتى هست.35 34
بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مىگويد: سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است:
... ثُمَّ اسْتَوى إلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ.
او كسى است كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد، سپس به [آفرينش] آسمان پرداخت، آنها را [به هيأت] هفت آسمان استوار كرد و او به هر چيزى داناست.36
جمله استوى از ماده استواء گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است، ضمنا كلمه ثم در جمله: ثُمَّ استَوَى إِلى السمَاءِ الزاما به معنى تاخير زمانى نيست بلكه مىتواند به معنى تاخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر هم بوده باشد.
آيه فوق، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى، مىكند، زيرا عقيدهمندان به تناسخ چنين مىپندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى باز مىگردد منتها روح او در جسم ديگر (و نطفه ديگر) حلول كرده و زندگى مجددى را در همين دنيا آغاز مىكند، و اين مساله ممكن است بارها تكرار شود، اين زندگى تكرارى در اين جهان را تناسخ يا عود ارواح مىنامند.
آيه فوق صريحا مىگويد: بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است، و به تعبير ديگر آيه مىگويد: شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد، نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بىجان قرار داشتيد) خداوند شما را زنده كرد، سپس مىميراند و بار ديگر زنده مىكند، اگر تناسخ صحيح بود، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود.
همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مىخورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد.
بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده، عود ارواح مىنامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است.
بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مىكند و آن را به عنوان يكنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مىنمايد كه در جاى خود از آن سخن گفتهايم.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند، در حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مىگويد: شما قبلا جسم بىجانى بوديد، خداوند شما را زنده كرد، بار ديگر مىميراند (اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است) سپس زنده مىكند (اشاره به حيات آخرت) سپس سير تكاملى خود را به سوى او ادامه مىدهيد.
كلمه سماء در لغت به معنى طرف بالا است، و اين مفهوم جامعى است كه مصداقهاى مختلفى دارد، لذا مىبينيم در قرآن در موارد گوناگونى بكار رفته است:
مورد 1 - گاهى به جهت بالا در قسمت مجاور زمين اطلاق شده، چنانكه مىفرمايد:
إ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِىالسَّماءِ
آيا ندانستهاى كه خداوند چگونه مثلى مىزند كه كلمه پاك [ايمان] همانند درختى پاك [و پرورده] است كه ريشهاش [در زمين] استوار است و شاخهاش سر به آسمان دارد.37
مورد 2 - گاه به منطقهاى دورتر از سطح زمين (محل ابرها) اطلاق شده، چنان كه مىخوانيم:
وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً...
ما از آسمان آب پر بركتى نازل كرديم.38
مورد 3 - گاه به قشر متراكم هواى اطراف زمين گفته شده:
وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً...
ما آسمان را سقف محكم و محفوظى قرار داديم.39
زيرا مىدانيم جو زمين كه همچون سقفى بر بالاى سر ما قرار دارد، داراى آنچنان استحكامى است كه كره زمين را در برابر سقوط سنگهاى آسمانى حفظ مىكند، اين سنگها كه شبانه روز، مرتبا در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوى آن جذب مىشوند، اگر اين قشر هواى متراكم نبود ما مرتبا در معرض سقوط اين سنگهاى خطرناك بوديم، اما وجود اين قشر، سبب مىشود كه سنگها پس از برخورد با جو زمين مشتعل و سپس خاكستر شود.
مورد 4 - و گاهى به معنى كرات بالا آمده است:
ثُمَّ اسْتَوى إلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ...
به آسمانها پرداخت در حالى كه دود و بخار بودند (و از گاز نخستين، كرات را آفريد).40
اكنون به اصل سخن باز گرديم، در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست؟ مفسران و دانشمندان اسلامى بيانات گوناگونى دارند و تفسيرهاى مختلفى كردهاند:
1 - بعضى آسمانهاى هفتگانه را، همان سيارات سبع مىدانند (عطارد زهره، مريخ، مشترى، زحل، و ماه و خورشيد) كه به عقيده دانشمندان فلكى قديم جزء سيارات بودند.
2 - بعضى ديگر معتقدند كه منظور طبقات متراكم هواى اطراف زمين است و قشرهاى مختلفى كه روى هم قرار گرفته است.
3 - بعضى ديگر مىگويند: عدد هفت در اينجا به معنى عدد تعدادى (عدد مخصوص) نيست، بلكه عدد تكثيرى است كه به معنى تعداد زياد و فراوان مىباشد، و اين در كلام عرب و حتى قرآن نظائر قابل ملاحظهاى دارد مثلا مىخوانيم:
وَ لَوْ أنَّ ما فِى اْلأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ...
اگر درختان زمين قلم گردند، و دريا مركب، و هفت دريا بر آن افزوده شود، كلمات خدا را نمىتوان با آن نوشت.41
به خوبى روشن است كه منظور از لفظ سبعه در اين آيه عدد مخصوص هفت نيست بلكه اگر هزاران هزار دريا نيز مركب گردد، نمىتوان علم بىپايان خداوند را با آن نگاشت.
بنابر اين سماوات سبع اشاره به آسمانهاى متعدد و كرات فراوان عالم بالا است بى آنكه عدد خاصى از آن منظور باشد.
4 - آنچه صحيحتر به نظر مىرسد، اين است كه مقصود از سماوات سبع همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است، تكرار اين عبارت در آيات مختلف قرآن، نشان مىدهد كه عدد سبع در اينجا به معنى تكثير نيست، بلكه اشاره به همان عدد مخصوص است.
منتها از آيات قرآن چنين استفاده مىشود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مىبينيم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مىدهند.
شاهد اين سخن اينكه: قرآن مىگويد:
...وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ
ما آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت داديم.42
در جاى ديگر مىخوانيم:
إنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ
ما آسمان پائين را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم.43
از اين آيات بخوبى استفاده مىشود كه همه آنچه را ما مىبينيم و جهان ستارگان را تشكيل مىدهد همه جزء آسمان اول است، و در ماوراى آن شش آسمان ديگر وجود دارد كه ما در حال حاضر اطلاع دقيقى از جزئيات آن نداريم.
و اما اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر بهر نسبت كه پيش مىرود از عجائب آفرينش تازههائى را بدست مىآورد، مثلا علم هيئت هم اكنون بجائى رسيده است كه بعد از آن، تلسكوپها قدرت ديد را از دست مىدهند، آنچه رصدخانههاى بزرگ كشف كردهاند، فاصلهاى به اندازه هزار ميليون (يك ميليارد) سال نورى مىباشد، و خود معترفند كه تازه اين آغاز جهان است نه پايان آن، پس چه مانع دارد كه در آينده با پيشرفت علم هيئت آسمانها و كهكشانها و عوالم ديگرى كشف گردد.
بهتر اين است كه اين سخن را از زبان، يكى از رصدخانههاى بزرگ جهان بشنويم.
رصدخانه پالومار عظمت جهان بالا را چنين توصيف مىكند.
... تا وقتى كه دوربين رصدخانه پالومار را نساخته بودند، وسعت دنيائى كه بنظر ما مىرسد بيش از پانصد سال نورى نبود، ولى، اين دوربين وسعت دنياى ما را به هزار ميليون سال نورى رساند، و در نتيجه ميليونها كهكشان جديد كشف شد كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارند، ولى، بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم، مهيب و تاريكى به چشم مىخورد كه هيچ چيز در آن ديده نمىشود، يعنى روشنائى از آنجا عبور نمىكند تا صفحهعكاسى دوربين رصدخانه را متاثر كند.
ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيائى كه در سمت ما است با جاذبه به آن كهكشانها نگهدارى مىشود.
تمام اين دنياى عظيمى كه به نظر مىرسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است جز درهاى كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد.
از اين گفته به خوبى بر مىآيد كه علم هنوز با آن پيشرفت شگفتانگيز خود در قسمت آسمانها كشفيات خويش را سر آغاز جهان مىداند نه پايان آن، بلكه آن را ذره كوچكى در برابر جهان بس با عظمت، مىشمارد.44
امكان رجعت در آيه 56 بقره
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ.
و (نيز به خاطر بياوريد) هنگامى كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم، در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مىكرديد.
ثمَّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ.
سپس شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد.45
اين دو آيه يكى ديگر از نعمتهاى بزرگ خدا را به بنى اسرائيل يادآور مىشود، و نشان مىدهد چگونه آنها مردمى لجوج و بهانهگير بودند و چگونه مجازات سخت الهى دامانشان را گرفت ولى بعد از آن باز لطف خدا شامل حالشان شد.
آيه نخست مىگويد به خاطر بياوريد هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم:
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً
اين در خواست ممكن است به خاطر جهل آنها بوده، چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست، حتى مىخواهند خدا را با چشم خود ببينند.
و يا به خاطر لجاجت و بهانهجوئى بوده است كه يكى از ويژگيهاى اين قوم بوده.
به هر حال آنها صريحا به موسى گفتند: تا خدا را بالعيان و با همين چشم نبينيم هرگز ايمان نخواهيم آورد!.
در اينجا چارهاى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا كه آنها تاب مشاهده آن را ندارند ببينند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از اين است كه حتى بسيارى از مخلوقات خدا را ببيند، تا چه رسد به ذات پاك پروردگار: صاعقهاى فرود آمد و بر كوه خورد، برق خيرهكننده و صداى رعبانگيز و زلزلهاى كه همراه داشت آنچنان همه را در وحشت فرو برد كه بىجان به روى زمين افتادند.
چنانكه قرآن در دنبال جمله فوق مىگويد: سپس در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه نگاه مىكرديد فَأَخَذَتْكُمُ الصعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ.
موسى از اين ماجرا سخت ناراحت شد، چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى اسرائيل در اين ماجرا بهانه بسيار مهمى بدست ماجراجويان بنى اسرائيل مىداد كه زندگى را بر او تيره و تار كند، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنها را به زندگى كرد، و اين تقاضاى او پذيرفته شد، چنانكه قرآن در آيه بعد مىگويد: سپس شما را بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر نعمت خدا را بجا آوريد:
ثمَّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ.
آنچه بطور اجمال در اين دو آيه آمده، بصورت مشروحتر در جاى ديگر بيان شده است.46
به هر حال اين داستان نشان مىدهد كه پيامبران بزرگ خدا در مسير دعوت مردم نادان و لجوج با چه مشكلات بزرگى روبرو بودند، گاه معجزات اقتراحى از آنها مىطلبيدند و گاه قدم را فراتر نهاده مشاهده خدا را با چشم ظاهر تقاضا مىكردند و قاطعانه مىگفتند تا چنين درخواستى انجام نگيرد ايمان آوردن محال است! و هنگامى كه با عكس العمل شديدى از ناحيه پروردگار روبرو مىشدند باز هم مشكل تازهاى پيش مىآمد، كه اگر لطف خدا نبود، مقاومت در برابر اين بهانهجوئيها امكان نداشت.
ضمنا اين آيه از آياتى است كه دلالت بر امكان رجعت و باز گشت به زندگى در اين دنيا، دارد، چرا كه وقوع آن در يك مورد دليل بر امكان آن در ساير موارد است.
بعضى از مفسران اهل تسنن از آنجا كه مايل بودهاند رجعت و بازگشت به زندگى را نپذيرند براى آيه فوق توجيهى ذكر كردهاند و گفتهاند منظور اين است كه بعد از مردن گروهى از شما در حادثه صاعقه، خداوند فرزندان و نسلهاى فراوان به شما داد تا دودمانتان منقرض نشود!.
ولى ناگفته پيداست كه اين تفسير كاملا بر خلاف ظاهر آيه فوق است، زيرا ظاهر جمله:
ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ
شما را بعد از مرگتان برانگيختيم.47
بهيچ وجه با اين معنى سازگار نيست.48
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْت اللَّهِ أَكْبرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسكمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلى الايمَنِ فَتَكْفُرُونَ.
كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مىزنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است، چرا كه دعوت به سوى ايمان مىشديد ولى انكار مىكرديد.
قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَينِ فَاعْترَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِّن سبِيلٍ.
آنها مىگويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى، اكنون به گناهان خود معترفيم، آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟!
ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا فَالحُْكْمُ للَّهِ الْعَلىِّ الْكَبِيرِ.
اين بخاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مىشد انكار مىكرديد، و اگر كسانى براى او شريك قائل مىشدند ايمان مىآورديد، هم اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و شما را به حكمت خود كيفر مىدهد).49
ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست؟!
در آيات گذشته سخن از شمول رحمت الهى نسبت به مؤمنان بود، و در آيات مورد بحث سخن از چگونگى غضب پروردگار بر افراد بىايمان است، تا با قرينه مقابله هر دو بحث روشنتر گردد.
نخست مىفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْت اللَّهِ أَكْبرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسكمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلى الايمَنِ فَتَكْفُرُونَ.
كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مىزنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مىشديد ولى راه كفر را پيش مىگرفتيد.50
چه كسى آنها را چنين ندا مىكند؟ ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندائى سر مىدهند، در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آماده اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مىباشند.
اين احتمال نيز داده شده است كه اين ندا از ناحيه بعضى از كفار نسبت به بعضى ديگر است، اما معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد، و به هر حال اين ندائى است كه در روز قيامت داده مىشود و آيات بعد گواه روشنى بر اين معنى است.
مقت در لغت به معنى بغض و عداوت شديد است، اين آيه نشان مىدهد كه افراد بىايمان هر چند نسبت به خود عداوت شديد پيدا مىكنند خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شديدتر است.
اما اينكه منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان چيست؟ در اينجا دو تفسير وجود دارد: نخست اينكه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام دادهاند، چرا كه دست رد بر سينه مناديان توحيد زدند، نه تنها از چراغهاى هدايت الهى روى برتافتند بلكه آنها را در هم شكستند، آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مىشود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهرهگيرى از متاع چند روزه دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد.
مطابق اين تفسير جمله:
...إذْ تُدْعَوْنَ إلَى اْلإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ.
در آن زمان كه به ايمان دعوت مىشديد و شما كفر مىورزيديد.51
در واقع بيان كيفيت خشم و عداوت آنها با خودشان است.
تفسير ديگر اينكه مراد دشمنى و خشم آنها بر خويشتن در قيامت است، چرا كه وقتى نتيجه كار خود را در آنجا مشاهده مىكنند سخت پشيمان و ناراحت مىشوند، ناله و نعره آنها بلند مىشود، از شدت ناراحتى دو دست خود را گاز مىگيرند:
وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ...
و روزى كه ستمكار [مشرك] دست [حسرت] مىگزد...52
آرزو مىكنند ايكاش خاك بودند:
... وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً.
... و كافر [از سر حسرت] گويد كاش من خاك بودم.53
و از شدت ناراحتى به خود مىپيچد، و چون چشم بينا به مقتضاى:
لقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ
[و به او گويند] به راستى كه از اين امر غافل بودى و حال پردهات را از تو بر طرف ساختهايم، و امروز ديدهات تيزبين است.54
پيدا كردهاند، و همه حقايق و اسرار درون به مقتضاى:
يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ
روزى كه رازها از پرده بيرون افتد.55
وَ إذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
آشكار گرديده، و پروندههاى اعمال به مقتضاى:
و چون كارنامهها گشوده شود.56
اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً
[و گوييم] كارنامهات را بخوان، كه امروز حسابگرى خود تو براى خودت كافى است.57
گشوده شده است، و به مقتضاى:
از خودش براى حسابرسى خودش دعوت گرديده، سخت خود را محكوم مىكنند و با تمام وجود از خود متنفر مىشوند و مىگريزند.
اينجاست كه ندا داده مىشود: دشمنى و خشم خدا بر شما از اين هم بيشتر است، چرا كه داعيان حق و فرستادگان خدا شما را به ايمان دعوت كردند و شما راه كفر پيش گرفتيد و به آن ادامه داديد.
مطابق اين تفسير جمله:
...إذْ تُدْعَوْنَ إلَى اْلإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ.
در آن زمان كه به ايمان دعوت مىشديد و شما كفر مىورزيديد.58
بيان دليل عظمت خشم خدا نسبت به آنان است.
هر دو تفسير مناسب است اما تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مىرسد.
به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مىشوند و در فكر چاره مىافتند، و مىگويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم، اكنون به گناهان خود اعتراف مىكنيم، آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنيا و جبران ما فات) وجود دارد؟!
قالُوا رَبَّنا أمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إلى خُرُوجٍ.
گويند پروردگارا ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى، ما به گناهانمان اعتراف كردهايم، پس آيا براى بيرون رفتن [از اينجا] راهى هست.59
آرى در آنجا پردههاى غرور و غفلت كنار مىرود، و چشم حقيقت بين انسان باز مىشود، لذا چارهاى جز اعتراف به گناه ندارد.
آنها در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند، و پيامبران را در اين زمينه به باد استهزاء مىگرفتند، اما هنگامى كه مرگ و حيات متوالى خود را مىبينند جائى براى انكار باقى نمىماند، تكيه كردن آنها روى تكرار مرگ و حيات شايد از اين نظر است كه مىخواهند بگويند: اى خداوندى كه مالك مرگ و حياتى، توانائى اين را دارى كه بار ديگر ما را به دنيا بازگردانى تا در مقام جبران برآئيم.
در اينكه منظور از دو بار ميراندن و دو بار زنده كردن چيست؟ مفسران چندين تفسير ذكر كردهاند كه از ميان همه آنها سه احتمال قابل ذكر است.
احتمال 1 - منظور از دو بار ميراندن، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است، و منظور از دو مرتبه احيا، احياى برزخى و احياى در قيامت است.
توضيح اينكه هنگامى كه انسان مىميرد نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مىكند، همان حياتى كه شهدا به مقتضاى:
... بَلْ أحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.
... بلكه زندهاند ولى شما نمىدانيد.60
دارند، همان حياتى كه پيامبر و امامان عليهمالسلام دارند، سلام ما را مىشنوند و پاسخ مىگويند، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضاى:
النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أشَدَّ الْعَذابِ.
[يعنى] آتش دوزخ كه بامدادان و شامگاهان ايشان را بر آن عرضه دارند، و روزى كه قيامت برپا شود [گويند] آل فرعون را به [جايگاه] سهمگينترين عذاب وارد كنيد.61
مجازات مىشوند.
از سوى ديگر مىدانيم در پايان اين جهان در نخستين نفخه صور نه تنها انسانها كه همه فرشتگان و ارواح مردگان كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى:
... فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى اْلأَرْضِ...
... سپس هر كس كه در آسمانها و هر كس كه در زمين است، بيهوش شود...62
مىميرند، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمىماند (البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسانها نيست.63
به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى، در پايان عمر از حيات جسمانى مىميريم، و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم: حيات برزخى، و حيات روز قيامت.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه ما غير از اين دو حيات حيات سومى هم در اين دنيا داريم و مرگى هم قبل از ورود در اين دنيا داشتيم چرا كه قبلا موجود مردهاى بوديم، به اين ترتيب سه حيات و مرگ مىشود.
پاسخ اين سؤال با دقت در خود آيه روشن مىشود، زيرا مرگ قبل از حيات دنيا (در آن حال كه خاك بوديم) موت است نه اماته يعنى ميراندن و اما حيات در اين دنيا گرچه مصداق احياء است ولى قرآن در آيه فوق به اين جهت به آن اشاره نكرده است كه اين احيا چندان مايه عبرت براى كافران نبوده، آنچه كه باعث بيدارى و اعتراف آنها به گناه شده نخست حيات برزخى است و سپس حيات در رستاخيز (دقت كنيد).
احتمال 2 - منظور از دو حيات زنده شدن در قبر براى پارهاى از سؤالات است، و زنده شدن در قيامت، و منظور از دو مرگ مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر مىباشد.
لذا جمعى از مفسران اين آيه را دليل بر حيات موقت در قبر دانستهاند.
در اينكه حيات در قبر چگونه است؟ آيا جسمانى است، يا برزخى، يا نيمه جسمانى؟ بحثهائى است كه اينجا جاى آن نيست.
احتمال 3 - منظور از مرگ نخستين، مرگ قبل از وجود انسان در دنيا است، چرا كه قبلا خاك بود، بنا بر اين زندگى اول نيز زندگى اين دنيا مىشود، و مرگ دوم در پايان اين جهان است، و حيات دوم در رستاخيز.
كسانى كه اين تفسير را برگزيدهاند به اين آيه استدلال كردهاند كه مىگويد:
كيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إلَيْهِ تُرْجَعُونَ.
چگونه به خداوند كفر مىورزيد، حال آنكه بيجان بوديد و [او] به شما جان بخشيد، سپس شما را مىميراند و دوباره زنده مىكند، آنگاه به سويش بازگردانده مىشويد.64
ولى آيه مورد بحث سخن از دو اماته ميراندن مىگويد در حالى كه در آيه سوره بقره يك موت است و يك اماته.
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى از طرفداران تناسخ خواستهاند از اين آيه براى زندگى و مرگ تكرارى انسانها و بازگشت ارواح به بدنهاى جديد در اين دنيا استدلال كنند، در حالى كه آيه فوق يكى از دلائل زنده نفى تناسخ است، زيرا مرگ و حيات را منحصر در دو قسمت مىكند، ولى طرفداران عقيده تناسخ خبر از مرگ و حياتهاى متعدد و متوالى مىدهند و معتقدند روح يك انسان ممكن است چند بار در كالبدهاى جديد و نطفههاى تازه حلول كند و به اين دنيا باز گردد.
به هر حال ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشته تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده، تنها در آيه بعد مطلبى ذكر مىكند كه به منزله دليل آن است، مىفرمايد:
ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا.
اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مىشد راه انكار پيش مىگرفتيد و كفر مىورزيديد، ولى هر گاه كسانى به او شرك مىآوردند در برابر آنها تسليم بوديد و ايمان مىآورديد...
65
آرى هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره در هم مىكشيديد، و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مىآمد خوشحال و شادان مىشديد، و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه اين پاسخ چگونه با در خواست بازگشت به دنيا ارتباط پيدا مىكند؟ ولى تعبيرات آيه بيانگر اين واقعيت است كه اين گونه اعمال آنها مقطعى و موقتى نبود بلكه دائما چنين بودند، لذا اگر باز گردند همين برنامه را ادامه خواهند داد و اين ايمان و تسليم در قيامت جنبه اضطرارى دارد نه واقعى، بعلاوه اعتقاد و اعمال و نيات گذشته آنها ايجاب مىكند به طور مخلد در دوزخ باشند، با اين حال بازگشت به دنيا امكان پذير نيست.
به هر حال اين وضع مخصوص كسانى است كه كفر و شرك و گناه در وجود آنها ريشه دوانده، همانها كه به گفته قرآن از شنيدن نام خداى يگانه مشمئز، و از شنيدن نام بتها شادمان مىشدند.
وَ إذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.
و چون خداوند به تنهايى ياد شود، دلهاى نامومنان به آخرت تنگ شود، و چون كسانى كه در برابر او به پرستش گرفته شدهاند، ياد شوند، آنگاه است كه آنان شادمانى مىكنند.66
اين اختصاص به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد در زمان ما نيز كوردلانى هستند كه از ايمان و توحيد و تقوا گريزانند و هر جا بوى كفر و نفاق و فساد به مشام برسد به آنجا رو مىآورند.
لذا در بعضى از روايات اهلبيت عليهم السلام اين آيه به مساله ولايت تفسير شده كه بعضى از شنيدن آن ناراحت مىشوند، و از شنيدن نام مخالفان آنها شاد (روشن است كه اين تفسير از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است نه انحصار تمام مفهوم آيه در اين مصداق).
در پايان آيه براى آنكه اين تاريكدلان مشرك را براى هميشه مايوس كند مىافزايد:
فَالحُْكْمُ للَّهِ الْعَلىِّ الْكَبِيرِ.
حاكميت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است.
جز او قاضى و داد خواه و دادرسى در اين محكمه نيست، و چون او على و كبير است نه مغلوب كسى مىگردد، نه توصيهاى در او مؤثر مىشود، و نمىتوان از طريق فداء و غرامت و يارى اين و آن بر حكم او غلبه كرد، حاكم مطلق او است، و همه سر بر فرمان اويند، و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد.
اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن به تقاضاى دوزخيان يا كفار مبنى بر بازگشت مجدد به اين جهان بر خورد مىكنيم كه با پاسخ منفى روبرو مىشوند، بارها در آيات قرآن مجيد اين موضوع مطرح شده است.
ظالمان بعد از مشاهده عذاب مىگويند:
... هَلْ إلى مَرَدِّ مِنْ سَبيلٍ.
... آيا راهى براى بازگشت [به دنيا] هست.67
درباره انسانهاى گنهكار و بىايمان آمده است:
أوْ تَقُولَ حينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أنَّ لى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنينَ.
يا چون عذاب را بنگرد، بگويد كاش مرا بازگشتى [به دنيا] بود، آنگاه از نيكوكاران مىشدم.68
از قول همين اشخاص آمده است: گروهى نيز به هنگامى كه فرشتگان مرگ را مىبينند چنين تقاضائى از خدا مىكنند و مىگويند:
رَبَّنا أخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ.
پروردگارا ما را از آن [جهنم] بيرون آور، و اگر [به كارهاى گذشته] باز گشتيم، آنگاه ستمپيشهايم.69
حَتّى إذا جاءَ أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.
آنگاه كه يكى از ايشان را مرگ فرا رسد، گويد پروردگارا، مرا باز گردانيد.
لعَلّى أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.
باشد كه در آنچه فروگذار كردهام، كارى شايسته پيش گيرم، حاشا، اين سخنى است كه او [ظاهرا] گوينده آن است، و پيشاپيش آنان [زندگى] برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.70
اما در همه جا با كلا (چنين چيزى ممكن نيست) و يا تعبيرات مشابهى روبرو مىشوند.
و به اين ترتيب قرآن مىگويد: زندگى اين جهان تجربهاى است كه هرگز براى يكنفر تكرار نمىشود، پس اين خيال خام را بايد از سر بيرون كرد كه اگر بعد از مرگ با واكنشى شديد رو به رو شديم راه بازگشت و جبران باز است، نه هرگز چنين نيست.
دليل آن روشن است، در قانون تكامل و روند آن، ارتجاع و بازگشت ممكن نيست، همانگونه كه محال است از نظر اين قانون نوزادى به شكم مادر باز گردد، خواه دوران تكاملى خود را در رحم مادر به پايان رسانده باشد و يا ناقص سقط گردد، بازگشت امكان پذير نيست مرگ نيز همچون تولد ثانوى است، و انتقال از چنين عالم دنيا به عالم ديگر، در آنجا نيز چنين بازگشتى محال است.
از اين گذشته بيداريهاى اضطرارى هرگز دليل بر بيدارى واقعى نيست و به هنگام فرونشستن عوامل آن، فراموشكارى باز مىگردد و همان اعمال تكرار مىشود، چنانكه در زندگى همين دنيا در مورد بسيارى از مردم اين معنى را آزمايش كردهايم كه در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مىزنند از در توبه وارد مىشوند اما همين كه طوفان فرو نشست همه چيز به دست فراموشى سپرده مىشود.71
ايران - اصفهان
سيد محمد رضا ابطحى
دهم آبان 1388 شمسى
رجعت از ديدگاه آيات و روايات
آيه 83 سوره نمل، دليلى بر رجعت است
نكته 1 - دابّة الأرض چيست؟
نكته 2 - رجعت در كتاب و سنت
مرحوم سيد مرتضى كه از بزرگان شيعه است چنين مىگويد:
فشرده بحثها
وقوع رجعت در پنج مورد از امتهاى پيشين
اعتقاد به رستاخيز در مقياس وسيع
تهمت احمد امين مصرى به شيعه در مسأله رجعت
نكته 3 - فلسفه رجعت
رجعت در سخن امام صادق عليه السلام
اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده منافاتى ندارد
رجعت از ضروريات مذهب شيعه است
آميخته شدن خرافات با رجعت
رجعت و بازگشت به دنيا
نعمت اسرار آميز حيات
نكته 1 - اشارهاى به رجعت و تناسخ و عود ارواح
نكته 2 - آسمانهاى هفتگانه
شاهد اين سخن اينكه: قرآن مىگويد:
نكته 3 - عظمت كائنات
امكان رجعت در آيه 56 بقره
تقاضاى عجيب!
آيه 56 بقره دلالت بر امكان رجعت دارد
آيه 11 مومن، نمىتواند ناظر به رجعت باشد
دو مرگ و دو حيات
آيه 11 مومن نمىتواند ناظر به رجعت باشد
نكته: دعاى دور از حاجت!
1. نمل، آيات 82 تا 85
2. نمل، آيه 83
3. كهف، آيه 47
4. نمل، آيه 84
5. نمل، آيه 85
6. هود، آيه 6
7. نحل، آيه 61
8. انفال، آيه 22
9. نمل، آيه 82
10. نمل، آيه 82
11. بقره، آيه 259
12. بقره، آيه 243
13. بقره، آيه 55 و 56
14. مائده، آيه 110
15. بقره، آيات 73 تا 74
16. كهف، آيات 9 تا 26
17. بقره، آيه 260
18. انبياء، آيه 95
19. انعام، آيه 28
20. مؤمنون، 99 و 100
21. تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 546 تا 562
22. بقره، آيات 28 و 29
23. بقره، آيات 21 و 22
24. بقره، آيه 28
25. هود، آيه 7
26. ملك، آيه 2
27. انعام آيه 36
28. بقره، آيات 28
29. جاثيه، آيه 13
30. ابراهيم، آيه 32
31. ابراهيم، آيه 32
32. ابراهيم، آيه 32
33. ابراهيم، آيه 33
34. نحل، آيه 12
35. به تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 120، ذيل آيه 2 رعد و آيات 32 و 33 ابراهيم، صفحه 349 مراجعه گردد.
36. بقره، آيه 29
37. ابراهيم، آيه 24
38. قاف، آيه 9
39. انبياء، آيه 32
40. فصلت، آيه 11
41. لقمان، آيه 27
42. فصلت، آيه 12
43. صافات، آيه 6
44. تفسير نمونه، ج 1، صفحه 159 تا 168
45. بقره، آيات 55 و 56
46. اعراف، آيه 155 و نساء، آيه 153
47. بقره، آيه 56
48. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 257 تا 259
49. غافر، آيات 10 تا 12
50. غافر، آيه 10
51. غافر، آيه 10
52. فرقان، آيه 27
53. نبأ، آيه 40
54. قاف، آيه 22
55. طارق، آيه 9
56. تكوير، آيه 10
57. اسراء، آيه 14
58. غافر، آيه 10
59. غافر، آيه 11
60. بقره، آيه 154
61. غافر، آيه 46
62. زمر، آيه 68
63. به تفسير آيه 86 از زمر رجوع شود
64. بقره، آيه 28
65. غافر، آيه 12
66. زمر، آيه 45
67. شورى، آيه 44
68. زمر، آيه 58
69. مؤمنون، آيه 107
70. مؤمنون، آيات 99 و 100
71. تفسير نمونه، جلد 20، صفحه 39 تا 48