رجعت (بازگشت به دنيا بعد از ظهور امام زمان ارواحنا فداه و قبل از برپائى قيامت)

پدیدآورسیدمحمدرضا ابطحی

تاریخ انتشار1388/12/13

منبع مقاله

share 1174 بازدید
رجعت (بازگشت به دنيا بعد از ظهور امام زمان ارواحنا فداه و قبل از برپائى قيامت)

سيد محمد رضا ابطحي
مقدمه:

در قرآن مجيد و روايات اهلبيت عليهم السلام بحث رجعت از جايگاه ويژه‏اى برخوردار است، زيرا بسيارند كسانى كه در دنيا به همه ارزشهائى كه شايسته آن هستند نمى‏رسند يا به همه مجازاتهائى كه مستحق آن هستند عقوبت نمى‏شوند و شايد خود را يله و رها مى‏بينند در حالى كه خداوند منتقم مظلومان است و خصم ظالمان.
در اين مجموعه در رابطه با چگونگى بازگشت انسانها قبل از قيامت و بعد از ظهور حجت خداوند، امام زمان ارواحنا فداه بحث خواهد شد.
اميد است مورد عنايت خداوند و اهلبيت عليهم السلام قرار گيرد.

چكيده مقاله:

در اين مقاله ابتدا در رابطه با رجعت از ديدگاه آيات و روايات بحثى مطرح مى‏گردد، آنگاه به آيه 83 سوره نمل، دليلى بر رجعت است اشاره خواهد شد، سپس سه نكته پى‏گيرى مى‏شود، 1. دابّة الأرض چيست؟ 2. رجعت در كتاب و سنت و بعد به گفتار مرحوم سيد مرتضى كه از بزرگان شيعه است مى‏پردازيم و فشرده‏اى از بحثها خواهد آمد و آنگاه مسئله وقوع رجعت در پنج مورد از امتهاى پيشين و اعتقاد به رستاخيز در مقياس وسيع و تهمت احمد امين مصرى به شيعه در مسأله رجعت مطرح مى‏گردد و 3. فلسفه رجعت و رجعت در سخن امام صادق عليه السلام و اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده منافاتى ندارد و نيز رجعت از ضروريات مذهب شيعه است و آنگاه آميخته شدن خرافات با رجعت و مباحثى پيرامون رجعت و بازگشت به دنيا و نعمت اسرار آميز حيات ذكر مى‏گردد و سه نكته مورد كاوش قرار خواهد گرفت، 1. اشاره‏اى به رجعت و تناسخ و عود ارواح 2. آسمانهاى هفتگانه 3. عظمت كائنات و امكان رجعت در آيه 56 بقره و تقاضاى عجيب! بحث مى‏شود و سپس مطرح مى‏گردد كه آيه 56 بقره دلالت بر امكان رجعت دارد و آيه 11 مومن، نمى‏تواند ناظر به رجعت باشد و بحث دو مرگ و دو حيات و در نهايت مسئله دعاى دور از حاجت! عنوان خواهد شد.

رجعت از ديدگاه آيات و روايات

وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لايُوقِنُونَ.
هنگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده‏اى را از زمين براى آنها خارج مى‏كنيم كه با آنها تكلم مى‏كند و مى‏گويد: مردم به آيات ما ايمان نمى‏آورند.
وَ يَوْمَ نحْشرُ مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِئَايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ.
به خاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى‏كردند محشور مى‏كنيم و آنها را نگه مى‏داريم تا به يكدگر ملحق شوند.
حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.
تا زمانى كه (به پاى حساب) مى‏آيند به آنها مى‏گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق برنيامديد شما چه اعمالى انجام مى‏داديد.
وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِم بِمَا ظلَمُوا فَهُمْ لا يَنطِقُونَ.
در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مى‏شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.1
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از استعجال كفار در مورد عذاب و يا تحقق رستاخيز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و به پيامبر مى‏گفتند: چرا اين عذابها را كه به ما وعده مى‏دهى دامن ما را نمى‏گيرد؟! چرا قيامت بر پا نمى‏شود؟! در آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى‏گيرد كرده، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى‏سازد.
مى‏گويد: هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى‏رسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مى‏گيرند، جنبنده‏اى را از زمين، براى آنان خارج مى‏كنيم كه با آنها سخن مى‏گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى‏آورند.
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لايُوقِنُونَ.
منظور از وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ صدور فرمان خدا و مجازاتى است كه به آنها قول داده شده، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه‏هاى آن است، نشانه‏هائى كه با مشاهده آن هر كس خاضع و تسليم مى‏شود و يقين پيدا مى‏كند كه وعده‏هاى الهى هم حق بوده و قيامت نزديك است، و در آن حال درهاى توبه بسته مى‏شود، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت.
البته اين دو معنى از يكديگر جدا نيست، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأم است.
اما در اينكه اين جنبنده زمينى چيست و كيست؟ و برنامه و رسالت او چگونه است؟ قرآن به صورت سربسته بيان كرده، و گوئى مى‏خواسته است به اجمال از آن بگذرد كه گاهى تاثير سخن در آن است كه مطلب هول‏انگيز را در پرده بگويند.
همين اندازه مى‏گويد: موجود متحرك و جنبنده‏اى است كه خدا او را از زمين در آستانه رستاخيز، ظاهر مى‏سازد، او با مردم سخن مى‏گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى‏آورند.
به تعبير ديگر:
كار او اين است صفوف را از هم جدا مى‏كند و منكران و منافقان را از مؤمنان مشخص مى‏سازد، اين است برنامه او.
بديهى است منكران با ديدن اين صحنه به خود مى‏آيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مى‏شوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است.
درباره جزئيات دابة الارض و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى، در كتب تفسير و حديث شيعه و اهل سنت، مطالب بسيارى وارد شده است كه ما در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
سپس به يكى ديگر از نشانه‏هاى رستاخيز اشاره كرده مى‏گويد: بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى‏كردند محشور مى‏كنيم، و آنها را نگه مى‏داريم تا به يكديگر ملحق شوند
وَ يَوْمَ نحْشرُ مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّب بِئَايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ.
و روزى كه از هر امتى گروهى از منكران آيات خود را محشور گردانيم و سپس به هم بپيوندند.2
حشر: به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است.
فوج: چنانكه راغب در مفردات مى‏گويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مى‏كنند.
يوزعون: به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيت‏هاى زياد گفته مى‏شود، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم.
بنا بر اين از مجموع آيه چنين استفاده مى‏شود كه روزى فرا خواهد رسيد كه از هر قوم و جمعيتى خداوند گروهى را محشور مى‏كند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مى‏سازد.
بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى‏دانند، چرا كه اگر اشاره به خود رستاخيز و قيامت باشد، تعبير به مِن كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً (از هر جمعيتى، گروهى) صحيح نيست، زيرا در قيامت، همه محشور مى‏شوند، چنانكه قرآن مى‏گويد:
...وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أحَداً.
ما آنها را محشور مى‏كنيم و احدى را ترك نخواهم گفت.3
شاهد ديگر: اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانه‏هاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات آينده نيز به همين موضوع اشاره مى‏شود، بنا بر اين بعيد به نظر مى‏رسد كه آيات قبل و بعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز هماهنگى آيات ايجاب مى‏كند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت باشد.
در اين زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى رجعت به آن اشاره خواهد شد.

آيه 83 سوره نمل، دليلى بر رجعت است

ولى مفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مى‏دانند، و ذكر كلمه فوج را اشاره به رؤساء و سردمداران هر گروه و جمعيت مى‏شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تفسير برمى‏خيزد گفته‏اند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گوئى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد! ولى مى‏دانيم هم تفسير فوج به معنى مزبور خلاف ظاهر است، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير.
سرانجام، اين گروه را به پاى محاسبه مى‏آورند و خداوند به آنها مى‏گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد؟!
حَتى إِذَا جَاءُو قَالَ أَ كذَّبْتُم بِئَايَتى وَ لَمْ تحِيطوا بهَا عِلْماً أَمَّا ذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.
چون گردآمدند فرمايد آيا آيات مرا دروغ انگاشتيد، حال آنكه به آنها احاطه علمى نداشتيد، يا خود چه كارها كرديد.4
گوينده اين سخن خداوند است و منظور از آيات، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است.
و منظور از جمله و لم تحيطوا بها علما يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگاهى يابيد به تكذيب آن پرداختيد و اين نهايت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤال مى‏شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان، و ديگر از اعمالى كه انجام مى‏دادند.
اگر آيه فوق درباره قيامت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد - چنانكه هماهنگى آيات ايجاب مى‏كند - اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است، آنها را مورد بازپرسى قرار مى‏دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى‏كند، و اين مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود، چنانكه بسيارى از مجرمان، حد شرعى در اين جهان مى‏خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است. بديهى است اين مجرمان در مقابل هيچيك از اين دو سؤال پاسخى ندارند كه بدهند لذا در آخرين آيه مورد بحث، اضافه مى‏كند: فرمان عذاب الهى در مورد آنها صادر مى‏شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند!
وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ.
و به خاطر ستمى كه ورزيده بودند، حكم [عذاب] بر آنان تعلق گيرد، و سخن نگويند.5
اين عذاب به معنى عذاب دنيا است هرگاه آيه را به معنى رجعت بدانيم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم.

نكته 1 - دابّة الأرض چيست؟

دابّه به معنى جنبنده و ارض به معنى زمين است، و بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند دابه تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى‏شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نيز در بر مى‏گيرد، چنانكه در آيه مى‏خوانيم:
و ما مِنْ دَابَّةٍ فِى اْلأَرْضِ إلاّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها...
هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است.6
و آمده است:
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ...
اگر خداوند مردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مى‏كرد، جنبنده‏اى را بر صفحه زمين باقى نمى‏گذاشت.7
و در آيه ديگرى مى‏خوانيم:
إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ.
بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمى‏فهمند.8
اما در مورد تطبيق اين كلمه، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته، گوئى بنا بر اجمال و ابهام بوده، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى‏گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى‏كند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين، بحثهاى زيادى در اين زمينه ديده مى‏شود كه در يك جمع بندى مى‏توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:
تفسير 1 - گروهى آن را يك موجود جاندار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته‏اند، و براى آن عجائبى نقل كرده‏اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است.
اين جنبنده در آخر زمان ظاهر مى‏شود، و از كفر و ايمان سخن مى‏گويد و منافقين را رسوا مى‏سازد و بر آنها علامت مى‏نهد.
تفسير 2 - جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى‏دانند، يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك و جنبنده و فعال كه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت‏گذارى آنها است، حتى از پاره‏اى از روايات استفاده مى‏شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او است، و مى‏دانيم عصاى موسى، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سليمان، رمز حكومت و سلطه الهى است، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است! در حديثى از حذيفه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در توصيف دابّة الأرض چنين آمده است:
لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤمن بين عينيه، و يكتب بين عينيه مؤمن و تسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان.
او به قدرى نيرومند است كه هيچكس به او نمى‏رسد و كسى از دست او نمى‏تواند فرار كند، در پيشانى مؤمن علامت مى‏گذارد و مى‏نويسد مؤمن و در پيشانى كافر علامت ميگذارد و مى‏نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است.
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على عليه السلام تطبيق شده است:
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام مى‏خوانيم:
مردى به عمار ياسر گفت آيه‏اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته است، عمار گفت: كدام آيه؟ گفت آيه:
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لايُوقِنُونَ.
و چون حكم [عذاب] ما بر آنان تعلق گرفت بر ايشان دابة الارض را از زمين برآورديم كه با آنان سخن بگويد كه مردم به آيات ما يقين نداشته‏اند.9
اين كدام جنبنده است؟ عمار مى‏گويد: به خدا سوگند من روى زمين نمى‏نشينم، غذائى نمى‏خورم و آبى نمى‏نوشم تا دابّة الأرض را به تو نشان دهم! سپس همراه آن مرد به خدمت على عليه السلام آمد، در حالى كه غذا مى‏خورد هنگامى كه چشم امام عليه السلام به عمار افتاد، فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام عليه السلام غذا خورد.
آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى‏نگريست، چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده‏اش وفا نكند غذا نخورد، گوئى قول و قسم خود را فراموش كرده است.
هنگامى كه عمار برخاست و با على عليه السلام خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كرده گفت: عجيب است تو سوگند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين ننشينى مگر اينكه دابّة الأرض را بمن نشان دهى؟ عمار در جواب گفت:
اريتكها ان كنت تعقل! من او را به تو نشان دادم اگر مى‏فهميدى!.
نظير همين حديث در تفسير عياشى از ابوذر رحمة الله عليه نقل شده است.
علاّمه مجلسى در بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق عليه السلام چنين نقل مى‏كند كه: على عليه السلام در مسجد خوابيده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله آنجا آمد، على عليه السلام را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة الله!: برخيز اى جنبنده الهى كسى از ياران عرض كرد اى رسولخدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسمى بناميم؟ پيامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است، و او است دابة الارض كه خداوند در قرآن فرموده:
وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ ...
و چون حكم [عذاب] ما بر آنان تعلق گرفت بر ايشان دابة الارض را از زمين برآورديم كه با آنان سخن بگويد كه مردم به آيات ما يقين نداشته‏اند.10
سپس فرمود: اى على! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى‏كند و وسيله‏اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى‏نهى.
طبق اين روايات، آيه فوق مربوط به رجعت است و با آيه‏اى كه بعدا درباره رجعت مى‏آيد هماهنگ مى‏باشد.
مرحوم ابوالفتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى‏نويسد:
بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده، دابّة الأرض كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان عليه السلام است.
با در نظر گرفتن اين حديث و احاديث فوق، مى‏توان از دابّة الأرض مفهوم كلى‏ترى را استفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى‏كنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مى‏سازند منطبق مى‏شود.
اين تعبير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پيروزى و حكومت است با او است قرينه‏اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان.
و نيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤمن و كافر را نشانه‏گذارى مى‏كند و صفوفشان را مشخص مى‏سازد با انسان سازگار است.
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است.
در يك جمع بندى به اينجا مى‏رسيم كه از يكسو واژه دابه بيشتر در غير انسانها به كار مى‏رود (هر چند در قرآن كرارا در مفهوم اعم و يا در مورد انسانها استعمال شده) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى‏دهد منظور از دابّة الأرض در اينجا انسانى است با ويژگيهائى كه در بالا ذكر كرديم، انسانى است بسيار فعال، مشخص كننده خط حق و باطل، مؤمن و منافق و كافر، انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى‏شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است.

نكته 2 - رجعت در كتاب و سنت

از مسائلى كه در آيات مورد بحث قابل ملاحظه است، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است.
رجعت از عقائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است: بعد از ظهور مهدى عليه السلام و در آستانه رستاخيز گروهى از مؤمنان خالص و كفار و طاغيان بسيار شرور به اين جهان بازمى‏گردند، گروه اول مدارجى از كمال را طى مى‏كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى‏بينند.
مرحوم سيد مرتضى كه از بزرگان شيعه است چنين مى‏گويد:
خداوند متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته‏اند به اين جهان بازمى‏گرداند، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شركت جويند، و نيز گروهى از دشمنان سرسخت را بازمى‏گرداند تا از آنها انتقام گيرد.
سپس مى‏افزايد:
دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى‏تواند قدرت خدا را بر اين امر انكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چنان اين موضوع را انكار مى‏كنند كه گوئى آن را محال و غير ممكن مى‏شمرند.
بعد اضافه مى‏كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است.
البته از كلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى‏آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را به معنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت عليهم السلام تفسير مى‏كردند، نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمه‏اى به اجماع نمى‏زند.

فشرده بحثها:

بحث 1 - بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست، همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جاهليت از مساله معاد است و سخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى‏باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى‏بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است.

وقوع رجعت در پنج مورد از امتهاى پيشين

بحث2 - در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده:
الف - در مورد پيامبرى كه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چگونه خداوند اينها را پس از مرگ زنده مى‏كند، اما خدا او را يكصد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى؟ عرض كرد يكروز يا قسمتى از آن، فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت.
اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى‏كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا.
أوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أنّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أعْلَمُ أنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ
يا [داستان] كسى را كه بر شهرى گذشت كه سقفها و ديوارهايش فرو ريخته بود، [در دل] گفت چگونه خداوند [اهل] اين [شهر] را پس از مرگشان زنده مى‏كند آنگاه خداوند او را [به مدت] صد سال ميراند، سپس زنده‏اش كرد، [ و به او] گفت چه مدت [در اين حال] مانده‏اى گفت يك روز يا بخشى از يك روز [در اين حال] مانده‏ام، فرمود چنين نيست، صد سال [در چنين حالى] مانده‏اى، به خوردنى و نوشيدنى‏ات بنگر كه [با گذشت زمان] ديگرگون نشده است، و به درازگوشت بنگر، و [بدينسان] تو را مايه عبرت مردم خواهيم ساخت، و به استخوانها بنگر كه چگونه فراهمشان مى‏نهيم، سپس بر آنها [پرده] گوشت مى‏پوشانيم، و هنگامى كه [حقيقت امر] بر او آشكار شد، گفت مى‏دانم كه خداوند بر هر كارى تواناست.11
ب - قرآن سخن از جمعيت ديگرى به ميان مى‏آورد كه از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كردند و) از خانه‏هاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد.
أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أحْياهُمْ إنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ
آيا [داستان] كسانى را كه هزاران هزار بودند و از بيم مرگ از خانه و كاشانه خويش به در رفتند، ندانسته‏اى كه خداوند به آنان گفت بميريد [و مردند] سپس زنده‏شان كرد، چرا كه خداوند بر مردم بخشش و بخشايش دارد، ولى بيشترين مردم سپاس نمى‏گزارند.12
گرچه بعضى از مفسران كه نتوانسته‏اند وقوع چنين حادثه غير عادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده‏اند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در برابر ظهور بلكه صراحت آيه در وقوع اين مساله، قابل قبول نيست.
ج - درباره بنى اسرائيل مى‏خوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند:
وَ إذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أنْتُمْ تَنْظُرُونَ.
و ياد كنيد كه گفتيد اى موسى ما [سخن] تو را باور نمى‏كنيم مگر آنكه خداوند را آشكارا ببينيم، آنگاه [به چشم خود] ديديد كه صاعقه بر شما فرود آمد.
ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.
آنگاه پس از مردنتان، شما را [ديگر بار] زنده كرديم، تا سپاس بگزاريد.13
د - ضمن بر شمردن معجزات عيسى عليه السلام مى‏خوانيم:
إذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتى عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إذْ أيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النّاسَ فِى الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ إذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنى فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنى وَ تُبْرِىُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْنى وَ إذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنى وَ إذْ كَفَفْتُ بَنى إسْرائيلَ عَنْكَ إذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إنْ هذا إلاّ سِحْرٌ مُبينٌ.
آنگاه خداوند گويد اى عيسى بن مريم نعمتم را بر خود و بر مادرت به ياد آور كه تو را به روح القدس يارى دادم كه در گهواره [به اعجاز] و در ميانسالى [به وحى] با مردم سخن گفتى، و ياد كن كه به تو كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم، و ياد كن كه به اذن من از گل چيزى به هيأت پرنده مى‏ساختى و در آن مى‏دميدى آنگاه [آن] به اذن من پرنده [اى جاندار] مى‏شد و به اذن من نابيناى مادرزاد و پيس را بهبود مى‏بخشيدى، و ياد كن كه مردگان را به اذن من زنده [از گور] بيرون مى‏آوردى، و ياد كن كه چون براى بنى اسراييل معجزاتى آوردى [آسيب و آزار] آنان را از تو باز داشتم، آنگاه كفرپيشگان ايشان مى‏گفتند اين جز جادوى آشكار نيست.14
اين تعبير نشان مى‏دهد كه مسيح عليه السلام از اين معجزه خود (احياى موتى) استفاده كرد، بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى‏شود.
ه’: بالاخره در مورد كشته‏اى كه در بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى‏گويد:
دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حيات بازگردد (و قاتل خود را معرفى كند و نزاع خاتمه يابد)
وَ إذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَأْتُمْ فيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ.
و ياد كنيد كه چون كسى را كشتيد و در باره او به ستيزه پرداختيد [و به گردن همديگر انداختيد] و خداوند آشكاركننده چيزى است كه پنهان مى‏ساختيد.
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.
آنگاه گفتيم بخشى از بدن گاو را به او [بدن آن كشته] بزنيد [تا زنده شود و] خداوند اين چنين مردگان را زنده مى‏كند و معجزات خويش را به شما مى‏نماياند تا بينديشيد.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أوْ أشَدُّ قَسْوَةً وَ إنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَ إنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ.
سپس دلهايتان پس از آن سخت شد، همانند سنگ، يا از آن سخت‏تر، حال آنكه از بعضى از سنگها جويباران مى‏شكافد و بعضى از آنهاست كه مى‏شكند و آب از آنها بيرون مى‏آيد و بعضى از آنهاست كه از خشيت الهى [از كوه] فرو مى‏افتد و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.15
علاوه بر اين پنج مورد، موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى‏شود همچون داستان اصحاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود
أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً.
آيا پنداشته‏اى كه [داستان] اصحاب كهف و رقيم كه از آيات ماست شگفت‏آور است.
إذْ أوَى الْفِتْيَةُ إلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّىْ لَنا مِنْ أمْرِنا رَشَداً.
چنين بود كه جوانمردان به غار پناه بردند و گفتند پروردگارا رحمتى از سوى خويش به ما ارزانى دار و كار ما را به سامان آور.
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنينَ عَدَداً.
آنگاه در همان غار بر [چشمها و] گوشهايشان تا چندين سال پرده كشيديم.
ثمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أيُّ الْحِزْبَيْنِ أحْصى لِما لَبِثُوا أمَداً.
آنگاه از خواب بيدارشان ساختيم تا معلوم بداريم كه كدام يك از دو گروه، حساب مدت درنگ [و خواب]شان را بهتر مى‏شمارد.
نحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدًى.
ما داستانشان را به راستى و درستى بر تو مى‏خوانيم: ايشان جوانمردانى بودند كه [در نهان] به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما بر هدايتشان افزوديم.
وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إلهاً لَقَدْ قُلْنا إذاً شَطَطاً.
و دلهايشان را استوار داشتيم كه برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است، ما جز او خدايى نمى‏پرستيم كه در آن صورت هر چه بگوييم باطل گفته‏ايم.
هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً.
اينان قوم ما هستند كه به جاى او خدايانى را به پرستش گرفته‏اند، چرا برهانى آشكار بر [حقانيت] آنان نمى‏آورند پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خداوند دروغ بندد.
وَ إذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّىْ لَكُمْ مِنْ أمْرِكُمْ مِرفَقاً.
و چون از ايشان و آنچه جز خداوند مى‏پرستند، كناره گرفتيد، در آن غار جاى گيريد تا پروردگارتان رحمت خويش را بر شما بگستراند و كار شما را به سامان آورد.
و تَرَى الشَّمْسَ إذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ كَهْفِهِمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ إذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فى فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُرْشِداً.
و خورشيد را چون طلوع مى‏كرد مى‏ديدى كه از غارشان به سوى دست راست مى‏گرايد و چون غروب مى‏كرد از دست چپ آنان برمى‏گذشت و آنان در گستره غار بودند، اين از آيات الهى است، هر كس كه خداوند هدايتش كند رهيافته است و هر كس را كه او در بيراهى واگذارد، هرگز برايش سرور و راهنمايى نمى‏يابى.
و تَحْسَبُهُمْ أيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً.
و آنان را بيدار مى‏انگاشتى، حال آنكه خفته بودند، و ايشان را [از چپ] به راست و [از راست] به چپ مى‏گردانديم و سگشان بازوانش را بر درگاه غار گشوده بود، چون به ايشان مى‏نگريستى، گريزان به آنان پشت مى‏كردى و از ايشان هراسان مى‏شدى.
وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالُوا رَبُّكُمْ أعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أيُّها أزْكى طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْيَتَلَطَّفْ وَ لا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أحَداً.
و بدينسان بود كه آنان را از خواب بيدار كرديم تا در ميان خويش همپرسى كنند، [چنانكه] يكى از آنان گفت چه مدت در اينجا مانده‏ايد [در پاسخش] گفتند به اندازه يك روز يا بخشى از روز [در اينجا] مانده‏ايم، [ديگران] گفتند پروردگارتان آگاهتر است كه چه مدت مانده‏ايد، حال يكى از خودتان را با اين درهمتان به سوى شهر بفرستيد تا ببيند كه خوراك بهتر كجاست، و خوراكى از آن برايتان [بخرد و] بياورد و پنهانكارى كند و هيچ كس را از حال شما آگاه نگرداند.
إنَّهُمْ إنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أوْ يُعيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إذاً أبَداً.
چرا كه آنان اگر بر شما دست يابند سنگسارتان مى‏كنند يا شما را [با زور] به آيين خويش درمى‏آورند و در آن صورت هرگز رستگار نخواهيد شد.
وَ كَذلِكَ أعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أنَّ السّاعَةَ لا رَيْبَ فيها إذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً.
و بدينسان ديگران را از حال ايشان با خبر گردانديم تا بدانند كه وعده الهى راست و درست است و در قيامت ترديدى نيست، هنگامى كه در ميان خويش بگومگو كردند و [عده‏اى] گفتند بر جايگاه آنان يادمانى بسازيد، پروردگارشان به احوال آنان آگاهتر است، [و] كسانى كه مهار كار ايشان را در دست داشتند گفتند بر جايگاه آنان [زيارتگاه و] معبدى خواهيم ساخت.
سيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّى أعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ إلاّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ إلاّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ أحَداً.
زودا كه بگويند آنان سه تن بودند، چهارمينشان سگشان بود، و بگويند پنج تن بودند، ششمينشان سگشان بود كه همه از روى حدس و گمان است، و گويند هفت تن بودند و هشتمينشان سگشان بود، بگو پروردگار من به عده آنان داناتر است، هيچ كس عده آنان را نمى‏داند جز معدودى، پس در كار و بار آنان جز در حدى سطحى بگومگو مكن و از احدى از آنان در باره آنان نظرخواهى مكن.
و لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً.
و هرگز در هيچ كارى مگو كه من فردا كننده آن هستم.
إلاّ أنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسى أنْ يَهْدِيَنِ رَبّى ِلأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.
[و بگو] مگر آنكه خدا بخواهد، و چون [ان شاء اللَّه گفتن را] فراموش كردى [هنگامى كه به ياد آوردى] پروردگارت را ياد كن و بگو باشد كه پروردگارم مرا به راهى نزديكتر از اين به صواب هدايت كند.
وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً.
و در غارشان سيصدسال ماندند و نه سال هم بر آن افزودند.
قُلِ اللَّهُ أعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أبْصِرْ بِهِ وَ أسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيِّ وَ لا يُشْرِكُ في حُكْمِهِ أحَداً.
بگو خداوند به مدت ماندنشان داناتر است، علم غيب آسمانها و زمين خاص اوست، چقدر بينا و چقدر شنواست، ايشان را جز او سرورى نيست، و در فرمانروايى خود كسى را شريك نمى‏سازد.16
و داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم عليه السلام كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مورد انسانها براى او مجسم سازند
و إذْ قالَ إبْراهيمُ رَبِّ أرِنى كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فَخُذْ أرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ.
و آنگاه كه ابراهيم گفت پروردگارا به من بنماى كه چگونه مردگان را زنده مى‏كنى، فرمود مگر ايمان ندارى گفت چرا، ولى براى آنكه دلم آرام گيرد، فرمود چهار پرنده بگير [و بكش] و پاره پاره كن [و همه را در هم بياميز]، سپس بر سر هر كوهى پاره‏اى از آنها را بگزار، آنگاه آنان را به خود بخوان تا شتابان به سوى تو آيند و بدان كه خداوند پيروزمند فرزانه است.17
كه در مساله رجعت نيز قابل توجه است.

اعتقاد به رستاخيز در مقياس وسيع

بهر حال چگونه ممكن است كسى قرآن را بعنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با اين همه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است؟ مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى‏شود؟ كسيكه رستاخيز را در آن مقياس وسيعش مى‏پذيرد، چگونه ميتواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را مسخره كند؟

تهمت احمد امين مصرى به شيعه در مسأله رجعت

و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجرالإسلام بگويد:
أليهوديّة ظهرت بالتّشيّع بالقول بالرّجعة!.
آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است!.
راستى چه فرقى ميان اين گفتار احمد امين، و تعجب و انكار اعراب جاهليت در مقابل معاد جسمانى است؟!
بحث 3 - آنچه تا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى‏كرد آنچه وقوع آنرا تاييد مى‏كند روايات زيادى است كه از جمعى از ثقات از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شده است، و از آنجا كه بحث ما گنجايش نقل آنها را ندارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى‏گويد:
چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت عليهم السلام ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود دويست حديث مى‏رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات، و علماى اعلام، در بيش از پنجاه كتاب آورده‏اند ... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است؟!.

نكته 3 - فلسفه رجعت

مهمترين سؤالى كه در برابر اين عقيده مطرح مى‏شود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست؟ با توجه به آنچه از روايات اسلامى استفاده مى‏شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤمنان صالح‏العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و همچنين كفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نظر مى‏رسد كه بازگشت مجدد اين دو گروه به زندگى دنيا به منظور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است.
به تعبير ديگر گروهى از مؤمنان خالص كه در مسير تكامل معنوى با موانع و عوائقى در زندگى خود روبرو شده‏اند و تكامل آنها ناتمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى‏كند كه سير تكاملى خود را از طريق بازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بناى اين حكومت شركت جويند، چرا كه شركت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است.
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است.

رجعت در سخن امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام در حديثى مى‏فرمايد:
أنَّ الرّجعة ليست بعامّة، و هى خاصّة، لا يرجع الاّ من محض الايمان محضاً، أو محض الشرك محضاً.
رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى‏كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.
ممكن است آيه:
و حرام على قرية اهلكناها انهم لا يرجعون
حرام است بر شهرهائى كه بر اثر گناه نابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز بازنمى‏گردند.18
نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى‏گويد كه در اين جهان به كيفر شديد خود رسيدند و از آن روشن مى‏شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند (دقت كنيد).
اين احتمال نيز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر به عنوان دو درس بزرگ و دو نشانه مهم از عظمت خدا و مساله رستاخيز (مبدء و معاد) براى انسانها است، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودى نداشته باشند.

اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده منافاتى ندارد

بحث 4 - بعضى تصور كرده‏اند اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده و اختيار بشر سازگار نيست.
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى‏شود كه اين اشتباه محض است زيرا بازگشت آنها به اين جهان در يك شرائط عادى است و از آزادى كامل برخوردارند.
و اينكه بعضى مى‏گويند ممكن است جباران و كفار سرسخت بعد از رجعت توبه كنند و به سوى حق بازگردند، جوابش اين است كه اين گونه افراد آنچنان در ظلم و فساد و كفر فرو رفته‏اند كه اين امور جزء بافت وجودشان شده و بازگشتى در آن متصور نيست.
همانگونه كه قرآن در پاسخ جمعى از دوزخيان كه در قيامت تقاضاى بازگشت به دنيا براى جبران خطاهاى خود مى‏كنند مى‏گويد:
...وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ...
... و اگر بازگردانده مى‏شدند، بيشك به همانچه از آن نهى شده بودند، برمى‏گشتند...19
و نيز اينكه بعضى گفته‏اند رجعت با اين آيه:
حَتّى إذا جاءَ أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.
آنگاه كه يكى از ايشان را مرگ فرا رسد، گويد پروردگارا، مرا باز گردانيد.
لعَلّى أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.
باشد كه در آنچه فروگذار كرده‏ام، كارى شايسته پيش گيرم، حاشا، اين سخنى است كه او [ظاهرا] گوينده آن است، و پيشاپيش آنان [زندگى] برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.20
سازگار نيست، زيرا طبق اين آيه، مشركان تقاضاى بازگشت به جهان مى‏كنند تا عمل صالح انجام دهند و مى‏گويند: رَبِّ ارْجِعُونِ لعَلّى أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ...
اما به آنها پاسخ منفى داده مى‏شود و گفته مى‏شود: كَلاّ إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها پاسخ آن با توجه به اينكه اين آيه عام است و رجعت خاص است روشن مى‏گردد.

رجعت از ضروريات مذهب شيعه است

بحث 5 - آخرين سخن اينكه:
شيعه در عين اعتقاد به رجعت كه آن را از مكتب ائمه اهلبيت عليهم السلام گرفته است، منكران رجعت را كافر نمى‏شمرد، چرا كه رجعت از ضروريات مذهب شيعه است، نه از ضروريات اسلام، بنا بر اين رشته اخوت اسلامى را با ديگران بخاطر آن نمى‏گسلد ولى به دفاع منطقى از عقيده خود ادامه مى‏دهد.

آميخته شدن خرافات با رجعت

اين نيز قابل توجه است كه: احيانا خرافات بسيارى با مساله رجعت آميخته شده كه چهره آن را در نظر بعضى دگرگون ساخته است، لازم است پايه را بر احاديث صحيح بگذاريم و از احاديث مخدوش و مشكوك بپرهيزيم.
اين فشرده‏اى بود از مباحث مربوط به رجعت و براى اطلاع از خصوصيات و جزئيات ديگر بايد به كتبى كه در اين زمينه نوشته شده است مراجعه شود.
با توجه به همين مقدار كه در اينجا آورديم پاسخ حملات ناآگاهانه بعضى از مفسران اهل تسنن به شيعه (همانند آنچه آلوسى در روح المعانى ذيل آيات مورد بحث آورده) روشن مى‏شود كه اين ايراد كنندگان چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند!.21

رجعت و بازگشت به دنيا

كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.
چگونه به خداوند كافر مى‏شويد در حالى كه شما اجسام بى‏روحى بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را مى‏ميراند، و بار ديگر شما را زنده مى‏كند، سپس به سوى او باز مى‏گرديد (بنابر اين نه حيات و زندگى شما، از شما است و نه مرگتان، آنچه داريد از خدا است).
هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فى الأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ استَوَى إِلى السمَاءِ فَسوَّاهُنَّ سبْعَ سمَوَتٍ وَ هُوَ بِكلِّ شىْ‏ءٍ عَلِيمٌ.
او خدائى است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريده سپس به آسمان پرداخت، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.22
نعمت اسرار آميز حيات
قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديده‏هاى شگفت انگيز آفرينش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مى‏سازد، و دلائلى را كه در آيات قبل 23 در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مى‏كند.
قرآن در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطه‏اى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمى‏گذارد و آن مساله پيچيده حيات و زندگى است.
نخست مى‏گويد:
چگونه شما خدا را انكار مى‏كنيد در حالى كه اجسام بى‏روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد
كَيْف تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كنتُمْ أَمْوَتاً فَأَحْيَكُمْ.24
قرآن به همه ما يادآورى مى‏كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بى‏جان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود.
ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مى‏باشيد، اعضاء و دستگاههاى مختلف، حواس و ادراك به شما داده شده، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به خويشتن داديد؟ بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مى‏كند كه اين نعمت از خود او نيست، بلكه از ناحيه يك مبدء عالم و قادر به او رسيده است، كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مى‏دانسته، و بر تنظيم آن قدرت داشته، آنگاه جاى اين سؤال است كه پس چرا به خدائى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مى‏ورزيد؟.
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيده‏تر از مساله حيات و زندگى نداريم، چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى طبيعى نصيب بشر گرديده، هنوز معماى حيات گشوده نشده است اين مساله آنقدر اسرار آميز است كه افكار مليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده، ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پى‏گير، انسان از رموز حيات، تدريجا آگاه گردد، ولى مساله اين است كه آيا هيچكس مى‏تواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بى‏شعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد.
اينجا است كه مى‏گوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است كه پيرامون آن كتابها نگاشته‏اند، و قرآن در آيه فوق مخصوصا روى همين مساله تكيه كرده است، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مى‏گذريم.
پس از يادآورى اين نعمت، دليل آشكار ديگرى را يادآور مى‏شود و آن مساله مرگ است مى‏گويد: سپس خداوند شما را مى‏ميراند: ثُمَّ يُمِيتُكُمْ
انسان مى‏بيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مى‏ميرند و جسد بى‏جان آنها زير خاكها مدفون مى‏شود، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است، چه كسى هستى را از آنها گرفت؟ اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانى باشد، اينكه از آنها گرفته مى‏شود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده.
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است، چنانكه مى‏خوانيم:
وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فى سِتَّةِ أيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا إنْ هذا إلاّ سِحْرٌ مُبينٌ
و او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود، تا سرانجام شما را بيازمايد [و معلوم بدارد] كه كدامتان نيكوكردارتريد، و اگر بگويى شما بعد از مرگ برانگيخته مى‏شويد، كافران گويند اين جز جادوى آشكار نيست.25
الَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ
او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد.
كسى كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكردارتريد، و او پيروزمند آمرزگار است.26
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل ديگر در دنباله اين بحث به ذكر مساله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، مى‏گويد: سپس بار ديگر شما را زنده مى‏كند: ثُمَّ يحْيِيكُمْ البته اين زندگى پس از مرگ به هيچوجه جاى تعجب نيست، چرا كه قبلا نيز انسان چنين بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بى‏جان، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است (هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد!).
عجب اينكه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشته و دارند در حالى كه حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته مى‏دانند.
جالب اينكه قرآن در آيه فوق، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان انسان گشوده، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات، و سپس مساله معاد را در برابر او مجسم ساخته است.
و در پايان اين آيه مى‏گويد: سپس به سوى او بازگشت مى‏كنيد: ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.
مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مى‏باشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى‏كنيد شاهد اين گفته آيه‏اى است كه مى‏فرمايد:
وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إلَيْهِ يُرْجَعُونَ.
خداوند مردگان را برمى‏انگيزد سپس به سوى او بازگشت مى‏كنند.27
ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه صفر است شروع كرده و به سوى بى‏نهايت كه ذات پاك پروردگار است پيش مى‏روند، بنابر اين با مردن، تكامل تعطيل نمى‏شود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى، عاليتر باز مى‏گردد و سير تكاملى او ادامه مى‏يابد.
پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مى‏گويد:
هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فى الأَرْضِ جَمِيعاً
او خدائى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده28
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص ميكند، و درست از اينجا در مى‏يابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش و عظيمى آفريده است، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى‏شود، بلكه در قرآن آيات فراوانى مى‏يابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى‏كند، چنانكه آمده است:
و سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى اْلأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.
آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد.29
و در جاى ديگر بطور مشروحتر مى‏خوانيم:
...وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ...
... و براى شما كشتيها را رام ساخته كه به فرمان او در دريا روان شوند.30
... وَ سَخَّرَ لَكُمُ اْلأَنْهارَ...
و رودباران را نيز براى شما رام كرده است.31
... وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ...
و خورشيد و ماه را رام شما كرد كه پيوسته روانند.32
... وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ...
و خورشيد و ماه را رام شما كرد كه پيوسته روانند و شب و روز را [نيز] براى شما رام كرد.
33
وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إنَّ فى ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.
و براى شما شب و روز و خورشيد و ماه را رام كرد، و ستارگان به فرمان او رام شده‏اند، بى گمان در اين براى خردورزان مايه عبرتى هست.35 34
بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مى‏گويد: سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است:
... ثُمَّ اسْتَوى إلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ.
او كسى است كه آنچه در زمين است همه را براى شما آفريد، سپس به [آفرينش] آسمان پرداخت، آنها را [به هيأت] هفت آسمان استوار كرد و او به هر چيزى داناست.36
جمله استوى از ماده استواء گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است، ضمنا كلمه ثم در جمله: ثُمَّ استَوَى إِلى السمَاءِ الزاما به معنى تاخير زمانى نيست بلكه مى‏تواند به معنى تاخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر هم بوده باشد.

نكته 1 - اشاره‏اى به رجعت و تناسخ و عود ارواح

آيه فوق، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى، مى‏كند، زيرا عقيده‏مندان به تناسخ چنين مى‏پندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى باز مى‏گردد منتها روح او در جسم ديگر (و نطفه ديگر) حلول كرده و زندگى مجددى را در همين دنيا آغاز مى‏كند، و اين مساله ممكن است بارها تكرار شود، اين زندگى تكرارى در اين جهان را تناسخ يا عود ارواح مى‏نامند.
آيه فوق صريحا مى‏گويد: بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است، و به تعبير ديگر آيه مى‏گويد: شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد، نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بى‏جان قرار داشتيد) خداوند شما را زنده كرد، سپس مى‏ميراند و بار ديگر زنده مى‏كند، اگر تناسخ صحيح بود، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود.
همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مى‏خورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد.
بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده، عود ارواح مى‏نامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است.
بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مى‏كند و آن را به عنوان يكنوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مى‏نمايد كه در جاى خود از آن سخن گفته‏ايم.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند، در حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مى‏گويد: شما قبلا جسم بى‏جانى بوديد، خداوند شما را زنده كرد، بار ديگر مى‏ميراند (اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است) سپس زنده مى‏كند (اشاره به حيات آخرت) سپس سير تكاملى خود را به سوى او ادامه مى‏دهيد.

نكته 2 - آسمانهاى هفتگانه

كلمه سماء در لغت به معنى طرف بالا است، و اين مفهوم جامعى است كه مصداقهاى مختلفى دارد، لذا مى‏بينيم در قرآن در موارد گوناگونى بكار رفته است:
مورد 1 - گاهى به جهت بالا در قسمت مجاور زمين اطلاق شده، چنانكه مى‏فرمايد:
إ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى‏السَّماءِ
آيا ندانسته‏اى كه خداوند چگونه مثلى مى‏زند كه كلمه پاك [ايمان] همانند درختى پاك [و پرورده] است كه ريشه‏اش [در زمين] استوار است و شاخه‏اش سر به آسمان دارد.37
مورد 2 - گاه به منطقه‏اى دورتر از سطح زمين (محل ابرها) اطلاق شده، چنان كه مى‏خوانيم:
وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَكاً...
ما از آسمان آب پر بركتى نازل كرديم.38
مورد 3 - گاه به قشر متراكم هواى اطراف زمين گفته شده:
وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً...
ما آسمان را سقف محكم و محفوظى قرار داديم.39
زيرا مى‏دانيم جو زمين كه همچون سقفى بر بالاى سر ما قرار دارد، داراى آنچنان استحكامى است كه كره زمين را در برابر سقوط سنگهاى آسمانى حفظ مى‏كند، اين سنگها كه شبانه روز، مرتبا در حوزه جاذبه زمين قرار گرفته و به سوى آن جذب مى‏شوند، اگر اين قشر هواى متراكم نبود ما مرتبا در معرض سقوط اين سنگهاى خطرناك بوديم، اما وجود اين قشر، سبب مى‏شود كه سنگها پس از برخورد با جو زمين مشتعل و سپس خاكستر شود.
مورد 4 - و گاهى به معنى كرات بالا آمده است:
ثُمَّ اسْتَوى إلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ...
به آسمانها پرداخت در حالى كه دود و بخار بودند (و از گاز نخستين، كرات را آفريد).40
اكنون به اصل سخن باز گرديم، در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست؟ مفسران و دانشمندان اسلامى بيانات گوناگونى دارند و تفسيرهاى مختلفى كرده‏اند:
1 - بعضى آسمانهاى هفتگانه را، همان سيارات سبع مى‏دانند (عطارد زهره، مريخ، مشترى، زحل، و ماه و خورشيد) كه به عقيده دانشمندان فلكى قديم جزء سيارات بودند.
2 - بعضى ديگر معتقدند كه منظور طبقات متراكم هواى اطراف زمين است و قشرهاى مختلفى كه روى هم قرار گرفته است.
3 - بعضى ديگر مى‏گويند: عدد هفت در اينجا به معنى عدد تعدادى (عدد مخصوص) نيست، بلكه عدد تكثيرى است كه به معنى تعداد زياد و فراوان مى‏باشد، و اين در كلام عرب و حتى قرآن نظائر قابل ملاحظه‏اى دارد مثلا مى‏خوانيم:
وَ لَوْ أنَّ ما فِى اْلأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ...
اگر درختان زمين قلم گردند، و دريا مركب، و هفت دريا بر آن افزوده شود، كلمات خدا را نمى‏توان با آن نوشت.41
به خوبى روشن است كه منظور از لفظ سبعه در اين آيه عدد مخصوص هفت نيست بلكه اگر هزاران هزار دريا نيز مركب گردد، نمى‏توان علم بى‏پايان خداوند را با آن نگاشت.
بنابر اين سماوات سبع اشاره به آسمانهاى متعدد و كرات فراوان عالم بالا است بى آنكه عدد خاصى از آن منظور باشد.
4 - آنچه صحيحتر به نظر مى‏رسد، اين است كه مقصود از سماوات سبع همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است، تكرار اين عبارت در آيات مختلف قرآن، نشان مى‏دهد كه عدد سبع در اينجا به معنى تكثير نيست، بلكه اشاره به همان عدد مخصوص است.
منتها از آيات قرآن چنين استفاده مى‏شود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مى‏بينيم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مى‏دهند.
شاهد اين سخن اينكه: قرآن مى‏گويد:
...وَ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابيحَ
ما آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت داديم.42
در جاى ديگر مى‏خوانيم:
إنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ
ما آسمان پائين را با كواكب و ستارگان زينت بخشيديم.43
از اين آيات بخوبى استفاده مى‏شود كه همه آنچه را ما مى‏بينيم و جهان ستارگان را تشكيل مى‏دهد همه جزء آسمان اول است، و در ماوراى آن شش آسمان ديگر وجود دارد كه ما در حال حاضر اطلاع دقيقى از جزئيات آن نداريم.
و اما اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر بهر نسبت كه پيش مى‏رود از عجائب آفرينش تازه‏هائى را بدست مى‏آورد، مثلا علم هيئت هم اكنون بجائى رسيده است كه بعد از آن، تلسكوپها قدرت ديد را از دست مى‏دهند، آنچه رصدخانه‏هاى بزرگ كشف كرده‏اند، فاصله‏اى به اندازه هزار ميليون (يك ميليارد) سال نورى مى‏باشد، و خود معترفند كه تازه اين آغاز جهان است نه پايان آن، پس چه مانع دارد كه در آينده با پيشرفت علم هيئت آسمانها و كهكشانها و عوالم ديگرى كشف گردد.
بهتر اين است كه اين سخن را از زبان، يكى از رصدخانه‏هاى بزرگ جهان بشنويم.

نكته 3 - عظمت كائنات

رصدخانه پالومار عظمت جهان بالا را چنين توصيف مى‏كند.
... تا وقتى كه دوربين رصدخانه پالومار را نساخته بودند، وسعت دنيائى كه بنظر ما مى‏رسد بيش از پانصد سال نورى نبود، ولى، اين دوربين وسعت دنياى ما را به هزار ميليون سال نورى رساند، و در نتيجه ميليونها كهكشان جديد كشف شد كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارند، ولى، بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم، مهيب و تاريكى به چشم مى‏خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمى‏شود، يعنى روشنائى از آنجا عبور نمى‏كند تا صفحه‏عكاسى دوربين رصدخانه را متاثر كند.
ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيائى كه در سمت ما است با جاذبه به آن كهكشانها نگهدارى مى‏شود.
تمام اين دنياى عظيمى كه به نظر مى‏رسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است جز دره‏اى كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيمتر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد.
از اين گفته به خوبى بر مى‏آيد كه علم هنوز با آن پيشرفت شگفت‏انگيز خود در قسمت آسمانها كشفيات خويش را سر آغاز جهان مى‏داند نه پايان آن، بلكه آن را ذره كوچكى در برابر جهان بس با عظمت، مى‏شمارد.44
امكان رجعت در آيه 56 بقره
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ.
و (نيز به خاطر بياوريد) هنگامى كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم، در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه تماشا مى‏كرديد.
ثمَّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ.
سپس شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد.45

تقاضاى عجيب!

اين دو آيه يكى ديگر از نعمتهاى بزرگ خدا را به بنى اسرائيل يادآور مى‏شود، و نشان مى‏دهد چگونه آنها مردمى لجوج و بهانه‏گير بودند و چگونه مجازات سخت الهى دامانشان را گرفت ولى بعد از آن باز لطف خدا شامل حالشان شد.
آيه نخست مى‏گويد به خاطر بياوريد هنگامى را كه گفتيد اى موسى ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينكه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم:
وَ إِذْ قُلْتُمْ يَمُوسى لَن نُّؤْمِنَ لَك حَتى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً
اين در خواست ممكن است به خاطر جهل آنها بوده، چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست، حتى مى‏خواهند خدا را با چشم خود ببينند.
و يا به خاطر لجاجت و بهانه‏جوئى بوده است كه يكى از ويژگيهاى اين قوم بوده.
به هر حال آنها صريحا به موسى گفتند: تا خدا را بالعيان و با همين چشم نبينيم هرگز ايمان نخواهيم آورد!.
در اينجا چاره‏اى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا كه آنها تاب مشاهده آن را ندارند ببينند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از اين است كه حتى بسيارى از مخلوقات خدا را ببيند، تا چه رسد به ذات پاك پروردگار: صاعقه‏اى فرود آمد و بر كوه خورد، برق خيره‏كننده و صداى رعب‏انگيز و زلزله‏اى كه همراه داشت آنچنان همه را در وحشت فرو برد كه بى‏جان به روى زمين افتادند.
چنانكه قرآن در دنبال جمله فوق مى‏گويد: سپس در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه نگاه مى‏كرديد فَأَخَذَتْكُمُ الصعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنظرُونَ.
موسى از اين ماجرا سخت ناراحت شد، چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى اسرائيل در اين ماجرا بهانه بسيار مهمى بدست ماجراجويان بنى اسرائيل مى‏داد كه زندگى را بر او تيره و تار كند، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنها را به زندگى كرد، و اين تقاضاى او پذيرفته شد، چنانكه قرآن در آيه بعد مى‏گويد: سپس شما را بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر نعمت خدا را بجا آوريد:
ثمَّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ.
آنچه بطور اجمال در اين دو آيه آمده، بصورت مشروحتر در جاى ديگر بيان شده است.46
به هر حال اين داستان نشان مى‏دهد كه پيامبران بزرگ خدا در مسير دعوت مردم نادان و لجوج با چه مشكلات بزرگى روبرو بودند، گاه معجزات اقتراحى از آنها مى‏طلبيدند و گاه قدم را فراتر نهاده مشاهده خدا را با چشم ظاهر تقاضا مى‏كردند و قاطعانه مى‏گفتند تا چنين درخواستى انجام نگيرد ايمان آوردن محال است! و هنگامى كه با عكس العمل شديدى از ناحيه پروردگار روبرو مى‏شدند باز هم مشكل تازه‏اى پيش مى‏آمد، كه اگر لطف خدا نبود، مقاومت در برابر اين بهانه‏جوئيها امكان نداشت.

آيه 56 بقره دلالت بر امكان رجعت دارد

ضمنا اين آيه از آياتى است كه دلالت بر امكان رجعت و باز گشت به زندگى در اين دنيا، دارد، چرا كه وقوع آن در يك مورد دليل بر امكان آن در ساير موارد است.
بعضى از مفسران اهل تسنن از آنجا كه مايل بوده‏اند رجعت و بازگشت به زندگى را نپذيرند براى آيه فوق توجيهى ذكر كرده‏اند و گفته‏اند منظور اين است كه بعد از مردن گروهى از شما در حادثه صاعقه، خداوند فرزندان و نسلهاى فراوان به شما داد تا دودمانتان منقرض نشود!.
ولى ناگفته پيداست كه اين تفسير كاملا بر خلاف ظاهر آيه فوق است، زيرا ظاهر جمله:
ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ
شما را بعد از مرگتان برانگيختيم.47
بهيچ وجه با اين معنى سازگار نيست.48

آيه 11 مومن، نمى‏تواند ناظر به رجعت باشد

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْت اللَّهِ أَكْبرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسكمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلى الايمَنِ فَتَكْفُرُونَ.
كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى‏زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است، چرا كه دعوت به سوى ايمان مى‏شديد ولى انكار مى‏كرديد.
قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَينِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَينِ فَاعْترَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِّن سبِيلٍ.
آنها مى‏گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى، اكنون به گناهان خود معترفيم، آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟!
ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا فَالحُْكْمُ للَّهِ الْعَلىِّ الْكَبِيرِ.
اين بخاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى‏شد انكار مى‏كرديد، و اگر كسانى براى او شريك قائل مى‏شدند ايمان مى‏آورديد، هم اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و شما را به حكمت خود كيفر مى‏دهد).49
ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست؟!
در آيات گذشته سخن از شمول رحمت الهى نسبت به مؤمنان بود، و در آيات مورد بحث سخن از چگونگى غضب پروردگار بر افراد بى‏ايمان است، تا با قرينه مقابله هر دو بحث روشنتر گردد.
نخست مى‏فرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنَادَوْنَ لَمَقْت اللَّهِ أَكْبرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسكمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلى الايمَنِ فَتَكْفُرُونَ.
كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى‏زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مى‏شديد ولى راه كفر را پيش مى‏گرفتيد.50
چه كسى آنها را چنين ندا مى‏كند؟ ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندائى سر مى‏دهند، در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آماده اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مى‏باشند.
اين احتمال نيز داده شده است كه اين ندا از ناحيه بعضى از كفار نسبت به بعضى ديگر است، اما معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد، و به هر حال اين ندائى است كه در روز قيامت داده مى‏شود و آيات بعد گواه روشنى بر اين معنى است.
مقت در لغت به معنى بغض و عداوت شديد است، اين آيه نشان مى‏دهد كه افراد بى‏ايمان هر چند نسبت به خود عداوت شديد پيدا مى‏كنند خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شديدتر است.
اما اينكه منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان چيست؟ در اينجا دو تفسير وجود دارد: نخست اينكه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام داده‏اند، چرا كه دست رد بر سينه مناديان توحيد زدند، نه تنها از چراغهاى هدايت الهى روى برتافتند بلكه آنها را در هم شكستند، آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مى‏شود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهره‏گيرى از متاع چند روزه دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد.
مطابق اين تفسير جمله:
...إذْ تُدْعَوْنَ إلَى اْلإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ.
در آن زمان كه به ايمان دعوت مى‏شديد و شما كفر مى‏ورزيديد.51
در واقع بيان كيفيت خشم و عداوت آنها با خودشان است.
تفسير ديگر اينكه مراد دشمنى و خشم آنها بر خويشتن در قيامت است، چرا كه وقتى نتيجه كار خود را در آنجا مشاهده مى‏كنند سخت پشيمان و ناراحت مى‏شوند، ناله و نعره آنها بلند مى‏شود، از شدت ناراحتى دو دست خود را گاز مى‏گيرند:
وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ...
و روزى كه ستمكار [مشرك] دست [حسرت] مى‏گزد...52
آرزو مى‏كنند ايكاش خاك بودند:
... وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً.
... و كافر [از سر حسرت] گويد كاش من خاك بودم.53
و از شدت ناراحتى به خود مى‏پيچد، و چون چشم بينا به مقتضاى:
لقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ
[و به او گويند] به راستى كه از اين امر غافل بودى و حال پرده‏ات را از تو بر طرف ساخته‏ايم، و امروز ديده‏ات تيزبين است.54
پيدا كرده‏اند، و همه حقايق و اسرار درون به مقتضاى:
يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ
روزى كه رازها از پرده بيرون افتد.55
وَ إذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ
آشكار گرديده، و پرونده‏هاى اعمال به مقتضاى:
و چون كارنامه‏ها گشوده شود.56
اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً
[و گوييم] كارنامه‏ات را بخوان، كه امروز حسابگرى خود تو براى خودت كافى است.57
گشوده شده است، و به مقتضاى:
از خودش براى حسابرسى خودش دعوت گرديده، سخت خود را محكوم مى‏كنند و با تمام وجود از خود متنفر مى‏شوند و مى‏گريزند.
اينجاست كه ندا داده مى‏شود: دشمنى و خشم خدا بر شما از اين هم بيشتر است، چرا كه داعيان حق و فرستادگان خدا شما را به ايمان دعوت كردند و شما راه كفر پيش گرفتيد و به آن ادامه داديد.
مطابق اين تفسير جمله:
...إذْ تُدْعَوْنَ إلَى اْلإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ.
در آن زمان كه به ايمان دعوت مى‏شديد و شما كفر مى‏ورزيديد.58
بيان دليل عظمت خشم خدا نسبت به آنان است.
هر دو تفسير مناسب است اما تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مى‏رسد.
به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مى‏شوند و در فكر چاره مى‏افتند، و مى‏گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم، اكنون به گناهان خود اعتراف مى‏كنيم، آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنيا و جبران ما فات) وجود دارد؟!
قالُوا رَبَّنا أمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إلى خُرُوجٍ.
گويند پروردگارا ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى، ما به گناهانمان اعتراف كرده‏ايم، پس آيا براى بيرون رفتن [از اينجا] راهى هست.59
آرى در آنجا پرده‏هاى غرور و غفلت كنار مى‏رود، و چشم حقيقت بين انسان باز مى‏شود، لذا چاره‏اى جز اعتراف به گناه ندارد.
آنها در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند، و پيامبران را در اين زمينه به باد استهزاء مى‏گرفتند، اما هنگامى كه مرگ و حيات متوالى خود را مى‏بينند جائى براى انكار باقى نمى‏ماند، تكيه كردن آنها روى تكرار مرگ و حيات شايد از اين نظر است كه مى‏خواهند بگويند: اى خداوندى كه مالك مرگ و حياتى، توانائى اين را دارى كه بار ديگر ما را به دنيا بازگردانى تا در مقام جبران برآئيم.

دو مرگ و دو حيات

در اينكه منظور از دو بار ميراندن و دو بار زنده كردن چيست؟ مفسران چندين تفسير ذكر كرده‏اند كه از ميان همه آنها سه احتمال قابل ذكر است.
احتمال 1 - منظور از دو بار ميراندن، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است، و منظور از دو مرتبه احيا، احياى برزخى و احياى در قيامت است.
توضيح اينكه هنگامى كه انسان مى‏ميرد نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مى‏كند، همان حياتى كه شهدا به مقتضاى:
... بَلْ أحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.
... بلكه زنده‏اند ولى شما نمى‏دانيد.60
دارند، همان حياتى كه پيامبر و امامان عليهم‏السلام دارند، سلام ما را مى‏شنوند و پاسخ مى‏گويند، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضاى:
النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أشَدَّ الْعَذابِ.
[يعنى] آتش دوزخ كه بامدادان و شامگاهان ايشان را بر آن عرضه دارند، و روزى كه قيامت برپا شود [گويند] آل فرعون را به [جايگاه] سهمگين‏ترين عذاب وارد كنيد.61
مجازات مى‏شوند.
از سوى ديگر مى‏دانيم در پايان اين جهان در نخستين نفخه صور نه تنها انسانها كه همه فرشتگان و ارواح مردگان كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى:
... فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى اْلأَرْضِ...
... سپس هر كس كه در آسمانها و هر كس كه در زمين است، بيهوش شود...62
مى‏ميرند، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمى‏ماند (البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسانها نيست.63
به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى، در پايان عمر از حيات جسمانى مى‏ميريم، و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم: حيات برزخى، و حيات روز قيامت.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه ما غير از اين دو حيات حيات سومى هم در اين دنيا داريم و مرگى هم قبل از ورود در اين دنيا داشتيم چرا كه قبلا موجود مرده‏اى بوديم، به اين ترتيب سه حيات و مرگ مى‏شود.
پاسخ اين سؤال با دقت در خود آيه روشن مى‏شود، زيرا مرگ قبل از حيات دنيا (در آن حال كه خاك بوديم) موت است نه اماته يعنى ميراندن و اما حيات در اين دنيا گرچه مصداق احياء است ولى قرآن در آيه فوق به اين جهت به آن اشاره نكرده است كه اين احيا چندان مايه عبرت براى كافران نبوده، آنچه كه باعث بيدارى و اعتراف آنها به گناه شده نخست حيات برزخى است و سپس حيات در رستاخيز (دقت كنيد).
احتمال 2 - منظور از دو حيات زنده شدن در قبر براى پاره‏اى از سؤالات است، و زنده شدن در قيامت، و منظور از دو مرگ مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر مى‏باشد.
لذا جمعى از مفسران اين آيه را دليل بر حيات موقت در قبر دانسته‏اند.
در اينكه حيات در قبر چگونه است؟ آيا جسمانى است، يا برزخى، يا نيمه جسمانى؟ بحثهائى است كه اينجا جاى آن نيست.
احتمال 3 - منظور از مرگ نخستين، مرگ قبل از وجود انسان در دنيا است، چرا كه قبلا خاك بود، بنا بر اين زندگى اول نيز زندگى اين دنيا مى‏شود، و مرگ دوم در پايان اين جهان است، و حيات دوم در رستاخيز.
كسانى كه اين تفسير را برگزيده‏اند به اين آيه استدلال كرده‏اند كه مى‏گويد:
كيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إلَيْهِ تُرْجَعُونَ.
چگونه به خداوند كفر مى‏ورزيد، حال آنكه بيجان بوديد و [او] به شما جان بخشيد، سپس شما را مى‏ميراند و دوباره زنده مى‏كند، آنگاه به سويش بازگردانده مى‏شويد.64
ولى آيه مورد بحث سخن از دو اماته ميراندن مى‏گويد در حالى كه در آيه سوره بقره يك موت است و يك اماته.
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.

آيه 11 مومن نمى‏تواند ناظر به رجعت باشد

اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى از طرفداران تناسخ خواسته‏اند از اين آيه براى زندگى و مرگ تكرارى انسانها و بازگشت ارواح به بدنهاى جديد در اين دنيا استدلال كنند، در حالى كه آيه فوق يكى از دلائل زنده نفى تناسخ است، زيرا مرگ و حيات را منحصر در دو قسمت مى‏كند، ولى طرفداران عقيده تناسخ خبر از مرگ و حياتهاى متعدد و متوالى مى‏دهند و معتقدند روح يك انسان ممكن است چند بار در كالبدهاى جديد و نطفه‏هاى تازه حلول كند و به اين دنيا باز گردد.
به هر حال ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشته تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده، تنها در آيه بعد مطلبى ذكر مى‏كند كه به منزله دليل آن است، مى‏فرمايد:
ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُ كفَرْتُمْ وَ إِن يُشرَك بِهِ تُؤْمِنُوا.
اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى‏شد راه انكار پيش مى‏گرفتيد و كفر مى‏ورزيديد، ولى هر گاه كسانى به او شرك مى‏آوردند در برابر آنها تسليم بوديد و ايمان مى‏آورديد...
65
آرى هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره در هم مى‏كشيديد، و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مى‏آمد خوشحال و شادان مى‏شديد، و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه اين پاسخ چگونه با در خواست بازگشت به دنيا ارتباط پيدا مى‏كند؟ ولى تعبيرات آيه بيانگر اين واقعيت است كه اين گونه اعمال آنها مقطعى و موقتى نبود بلكه دائما چنين بودند، لذا اگر باز گردند همين برنامه را ادامه خواهند داد و اين ايمان و تسليم در قيامت جنبه اضطرارى دارد نه واقعى، بعلاوه اعتقاد و اعمال و نيات گذشته آنها ايجاب مى‏كند به طور مخلد در دوزخ باشند، با اين حال بازگشت به دنيا امكان پذير نيست.
به هر حال اين وضع مخصوص كسانى است كه كفر و شرك و گناه در وجود آنها ريشه دوانده، همانها كه به گفته قرآن از شنيدن نام خداى يگانه مشمئز، و از شنيدن نام بتها شادمان مى‏شدند.
وَ إذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إذا ذُكِرَ الَّذينَ مِنْ دُونِهِ إذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.
و چون خداوند به تنهايى ياد شود، دلهاى نامومنان به آخرت تنگ شود، و چون كسانى كه در برابر او به پرستش گرفته شده‏اند، ياد شوند، آنگاه است كه آنان شادمانى مى‏كنند.66
اين اختصاص به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد در زمان ما نيز كوردلانى هستند كه از ايمان و توحيد و تقوا گريزانند و هر جا بوى كفر و نفاق و فساد به مشام برسد به آنجا رو مى‏آورند.
لذا در بعضى از روايات اهلبيت عليهم السلام اين آيه به مساله ولايت تفسير شده كه بعضى از شنيدن آن ناراحت مى‏شوند، و از شنيدن نام مخالفان آنها شاد (روشن است كه اين تفسير از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است نه انحصار تمام مفهوم آيه در اين مصداق).
در پايان آيه براى آنكه اين تاريك‏دلان مشرك را براى هميشه مايوس كند مى‏افزايد:
فَالحُْكْمُ للَّهِ الْعَلىِّ الْكَبِيرِ.
حاكميت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است.
جز او قاضى و داد خواه و دادرسى در اين محكمه نيست، و چون او على و كبير است نه مغلوب كسى مى‏گردد، نه توصيه‏اى در او مؤثر مى‏شود، و نمى‏توان از طريق فداء و غرامت و يارى اين و آن بر حكم او غلبه كرد، حاكم مطلق او است، و همه سر بر فرمان اويند، و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد.

نكته: دعاى دور از حاجت!

اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن به تقاضاى دوزخيان يا كفار مبنى بر بازگشت مجدد به اين جهان بر خورد مى‏كنيم كه با پاسخ منفى روبرو مى‏شوند، بارها در آيات قرآن مجيد اين موضوع مطرح شده است.
ظالمان بعد از مشاهده عذاب مى‏گويند:
... هَلْ إلى مَرَدِّ مِنْ سَبيلٍ.
... آيا راهى براى بازگشت [به دنيا] هست.67
درباره انسانهاى گنهكار و بى‏ايمان آمده است:
أوْ تَقُولَ حينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أنَّ لى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنينَ.
يا چون عذاب را بنگرد، بگويد كاش مرا بازگشتى [به دنيا] بود، آنگاه از نيكوكاران مى‏شدم.68
از قول همين اشخاص آمده است: گروهى نيز به هنگامى كه فرشتگان مرگ را مى‏بينند چنين تقاضائى از خدا مى‏كنند و مى‏گويند:
رَبَّنا أخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنّا ظالِمُونَ.
پروردگارا ما را از آن [جهنم] بيرون آور، و اگر [به كارهاى گذشته] باز گشتيم، آنگاه ستم‏پيشه‏ايم.69
حَتّى إذا جاءَ أحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.
آنگاه كه يكى از ايشان را مرگ فرا رسد، گويد پروردگارا، مرا باز گردانيد.
لعَلّى أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.
باشد كه در آنچه فروگذار كرده‏ام، كارى شايسته پيش گيرم، حاشا، اين سخنى است كه او [ظاهرا] گوينده آن است، و پيشاپيش آنان [زندگى] برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.70
اما در همه جا با كلا (چنين چيزى ممكن نيست) و يا تعبيرات مشابهى روبرو مى‏شوند.
و به اين ترتيب قرآن مى‏گويد: زندگى اين جهان تجربه‏اى است كه هرگز براى يكنفر تكرار نمى‏شود، پس اين خيال خام را بايد از سر بيرون كرد كه اگر بعد از مرگ با واكنشى شديد رو به رو شديم راه بازگشت و جبران باز است، نه هرگز چنين نيست.
دليل آن روشن است، در قانون تكامل و روند آن، ارتجاع و بازگشت ممكن نيست، همانگونه كه محال است از نظر اين قانون نوزادى به شكم مادر باز گردد، خواه دوران تكاملى خود را در رحم مادر به پايان رسانده باشد و يا ناقص سقط گردد، بازگشت امكان پذير نيست مرگ نيز همچون تولد ثانوى است، و انتقال از چنين عالم دنيا به عالم ديگر، در آنجا نيز چنين بازگشتى محال است.
از اين گذشته بيداريهاى اضطرارى هرگز دليل بر بيدارى واقعى نيست و به هنگام فرونشستن عوامل آن، فراموشكارى باز مى‏گردد و همان اعمال تكرار مى‏شود، چنانكه در زندگى همين دنيا در مورد بسيارى از مردم اين معنى را آزمايش كرده‏ايم كه در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مى‏زنند از در توبه وارد مى‏شوند اما همين كه طوفان فرو نشست همه چيز به دست فراموشى سپرده مى‏شود.71
ايران - اصفهان
سيد محمد رضا ابطحى
دهم آبان 1388 شمسى

فهرست مطالب

رجعت از ديدگاه آيات و روايات
آيه 83 سوره نمل، دليلى بر رجعت است
نكته 1 - دابّة الأرض چيست؟
نكته 2 - رجعت در كتاب و سنت
مرحوم سيد مرتضى كه از بزرگان شيعه است چنين مى‏گويد:
فشرده بحثها
وقوع رجعت در پنج مورد از امتهاى پيشين
اعتقاد به رستاخيز در مقياس وسيع
تهمت احمد امين مصرى به شيعه در مسأله رجعت
نكته 3 - فلسفه رجعت
رجعت در سخن امام صادق عليه السلام
اعتقاد به رجعت با اصل آزادى اراده منافاتى ندارد
رجعت از ضروريات مذهب شيعه است
آميخته شدن خرافات با رجعت
رجعت و بازگشت به دنيا
نعمت اسرار آميز حيات
نكته 1 - اشاره‏اى به رجعت و تناسخ و عود ارواح
نكته 2 - آسمانهاى هفتگانه
شاهد اين سخن اينكه: قرآن مى‏گويد:
نكته 3 - عظمت كائنات
امكان رجعت در آيه 56 بقره
تقاضاى عجيب!
آيه 56 بقره دلالت بر امكان رجعت دارد
آيه 11 مومن، نمى‏تواند ناظر به رجعت باشد
دو مرگ و دو حيات
آيه 11 مومن نمى‏تواند ناظر به رجعت باشد
نكته: دعاى دور از حاجت!

پى نوشتها:

1. نمل، آيات 82 تا 85
2. نمل، آيه 83
3. كهف، آيه 47
4. نمل، آيه 84
5. نمل، آيه 85
6. هود، آيه 6
7. نحل، آيه 61
8. انفال، آيه 22
9. نمل، آيه 82
10. نمل، آيه 82
11. بقره، آيه 259
12. بقره، آيه 243
13. بقره، آيه 55 و 56
14. مائده، آيه 110
15. بقره، آيات 73 تا 74
16. كهف، آيات 9 تا 26
17. بقره، آيه 260
18. انبياء، آيه 95
19. انعام، آيه 28
20. مؤمنون، 99 و 100
21. تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 546 تا 562
22. بقره، آيات 28 و 29
23. بقره، آيات 21 و 22
24. بقره، آيه 28
25. هود، آيه 7
26. ملك، آيه 2
27. انعام آيه 36
28. بقره، آيات 28
29. جاثيه، آيه 13
30. ابراهيم، آيه 32
31. ابراهيم، آيه 32
32. ابراهيم، آيه 32
33. ابراهيم، آيه 33
34. نحل، آيه 12
35. به تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 120، ذيل آيه 2 رعد و آيات 32 و 33 ابراهيم، صفحه 349 مراجعه گردد.
36. بقره، آيه 29
37. ابراهيم، آيه 24
38. قاف، آيه 9
39. انبياء، آيه 32
40. فصلت، آيه 11
41. لقمان، آيه 27
42. فصلت، آيه 12
43. صافات، آيه 6
44. تفسير نمونه، ج 1، صفحه 159 تا 168
45. بقره، آيات 55 و 56
46. اعراف، آيه 155 و نساء، آيه 153
47. بقره، آيه 56
48. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 257 تا 259
49. غافر، آيات 10 تا 12
50. غافر، آيه 10
51. غافر، آيه 10
52. فرقان، آيه 27
53. نبأ، آيه 40
54. قاف، آيه 22
55. طارق، آيه 9
56. تكوير، آيه 10
57. اسراء، آيه 14
58. غافر، آيه 10
59. غافر، آيه 11
60. بقره، آيه 154
61. غافر، آيه 46
62. زمر، آيه 68
63. به تفسير آيه 86 از زمر رجوع شود
64. بقره، آيه 28
65. غافر، آيه 12
66. زمر، آيه 45
67. شورى، آيه 44
68. زمر، آيه 58
69. مؤمنون، آيه 107
70. مؤمنون، آيات 99 و 100
71. تفسير نمونه، جلد 20، صفحه 39 تا 48

مقالات مشابه

بررسي دلالت آيه ۸۳ سوره نمل بر رجعت از ديدگاه فريقين

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهعز‌الدین رضانژاد, رمضان پای برجای

تفسير تطبيقي دابه الارض در آيه 82 نمل و ارتباط آن با رجعت

نام نشریهمطالعات تفسيري

نام نویسندهمحمدتقی دیاری بیدگلی, عصمت نیری, ابوالحسن بارانی

رجعت از دیدگاه قرآن، روایات و عقل با تأکید بر آراء علاّمه طباطبائی(ره)

نام نشریهپژوهشنامه معارف قرآنی

نام نویسندهعنایت‌الله شریفی, محمدحسین خوانین‌زاده

رجعت

نام نشریهعلوم حدیث

نام نویسندههادی صادقی

رجعت در آیینه کتاب و سنت

نام نشریهفصلنامه سفیر

نام نویسندهمحمدعلی فیاضی

پیشگویی رجعت در آخرالزمان در تورات، انجیل و قرآن

نام نشریهفلسفه دین

نام نویسندهرضا برنجکار, محمدمقداد امیری

رجعت از نگاه فریقین (قسمت دوم)

نام نشریهطلوع

نام نویسندهعسکری اسلامپور

رجعت از نگاه فریقین (قسمت اول)

نام نشریهطلوع

نام نویسندهعسکری اسلامپور